-
رباعیات شیخ ابوسعید ابوالخیر عارف و شاعر نامدار ایرانی قرن چهارم و پنجم - بخش اول
جمعه 20 تیر 1393 18:23
باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ گر کافر و گبر و بتپرستی باز آ این درگه ما درگه نومیدی نیست صد بار اگر توبه شکستی باز آ یا رب به محمد و علی و زهرا یا رب به حسین و حسن و آلعبا کز لطف برآر حاجتم در دو سرا بیمنت خلق یا علی الاعلا وصل تو کجا و من مهجور کجا دردانه کجا حوصله مور کجا هر چند ز سوختن ندارم باکی پروانه کجا و...
-
رباعیات آرتیمانی
جمعه 20 تیر 1393 17:15
باز آ باز آ، چو روح در تن باز آ چون جان به بدن، چو گل بگلشن باز آ گفتی که چسان تو زندهای دور از من دور از تو فتادهام به مردن باز آ در دین حق ار نبودهای مادر زا این چشم ببند و چشم دیگر بگشا بشناخت تو را هر آنکه دور از من دید چون قبله که پیدا شود از قبله نما شوخی که تمام پای بستم او را بی منت جام و باده مستم او را...
-
قصاید آرتیمانی
جمعه 20 تیر 1393 16:47
کوی عشق : در خرابات مجانین کن گذر در مَدح مولای متقیان علی علیه السلام : دگر چه شد که دلم بر کشید ناله زار چشم تو : بسکه بر سر زدم ز فرقت یار در بند تقدیر : هیچ کاری نشد به تدبیرم قصیده : چون نام لب تو بر زبان رانم قصیده : شد از فروغ شاه صفی گلستان جهان
-
قصاید آرتیمانی - شد از فروغ شاه صفی گلستان جهان
جمعه 20 تیر 1393 16:46
شد از فروغ شاه صفی گلستان جهان خورشید گو متاب دگر بر جهانیان کف کار ابر کرده و رخسار کار مهر دیگر چه منت است زمین را به آسمان زین کو چرا روند حریفان به سیر خلد زین رو چرا روند به گلگشت گلستان جام جهان نماست ضمیر منیر دوست یک یک در او نمایان احوال انس و جان شرح غم فقیران از رنگ چهره خواه درد دل اسیران از نور چهره خوان...
-
قصاید آرتیمانی - چون نام لب تو بر زبان رانم
جمعه 20 تیر 1393 16:45
چون نام لب تو بر زبان رانم از دست مگس گریخت، نتوانم شوریدهٔ آن لبان میگونم آشفته طـــــــرهٔ پریشانم دیوانهٔ حرفهای موزونم درماندهٔ خندههای، پنهانم هر شام ز غم غنچه دلتنگم هر صبحدمان چو گل، پریشانم در بتکدهها نه بت نه زنارم در معبدها، نه دین، نه ایمانم درماندهٔ آشنا و بیگانه شرمندهٔ کافر و مسلمانم خورشید جهان نمیدهد...
-
قصاید آرتیمانی - دربند تقدیر
جمعه 20 تیر 1393 16:43
هیچ کاری نشد به تدبیرم چکنم، مبتلای تقدیرم با قضا من نه مرد مصلحتم با قدر، من که و چه تدبیرم چون گریزم ز دست بختِ سیاه پشهٔ پای مانده در قیرم محنت شهر را امانتدار غصه دهر را ضمان گیرم خم شد از غم قدم بسان کمان بسکه بر سنگ آمده تیرم شده نخجیرم از کف و مانده چشم بر نقش پای نخجیرم محنت روزگار گرسنه چشم کرده از جان...
-
قصاید آرتیمانی - چشم تو
جمعه 20 تیر 1393 16:42
بسکه بر سر زدم ز فرقت یار کارم از دست رفت ودست از کار مشربم ننگ و عشق شور انگیز مرکبم لنگ و راه ناهموار بحر پر شور و ناخدا ناشی دل به دریا همی کنی ناچار در خرابات عشق و شور و جنون باختم دین و دل، قلندوار صبح عشق است ساقیا بر خیز روز عیش است مطربا بردار تا بر آریم بانگ نوشانوش تا برقصیم جمله صوفیوار همه شوریم، ما کجا...
-
قصاید آرتیمانی - در مَدح مولای متقیان علی علیه السلام
جمعه 20 تیر 1393 16:41
دگر چه شد که دلم بر کشید ناله زار دگر چه رفت که سر نیست در غم دستار صبا چه گفت به بلبل زبیوفائی گل که همچو اخگر آتش فشان شد از منقار مگر که یار شکسته است ساغر پیمان مگر که دوست گذشتست از سر اقرار فغان ز دست شکنهای طُرهٔ مشکین امان ز دست ستمهای نرگس بیمار بعهد آن یک بی نصیبم آزارام به دور این یک، بینیازم از گفتار ببین...
-
قصاید آرتیمانی - کوی عشق
جمعه 20 تیر 1393 16:39
در خرابات مجانین کن گذر تا ببینی رسم و آئین دگر عادت اینجا ترک رسم و عادت است رسم، اینجا ترک جان و ترک سر کوی عشق است این و در وی صد بلا راه عشق است این و در وی صد خطر حضرت عشق است اینجا باش باش سر مده اینجا عنان آهستهتر آسمان اینجا ببوسد آستان جبرئیل اینجٰا بریزد بال و پر زهرهٔ شیران شود اینجا به آب پا منه اینجا...
-
ترانه های خیام - رباعیات 1 تا 15 - راز آفرینش
جمعه 20 تیر 1393 16:22
هرچند که رنگ و روی زیباست مرا، چون لاله رخ و چو سَرْو بالاست مرا، معلوم نشد که در طَرَبخانهٔ خاک نقّاشِ ازل بهرِ چه آراست مرا؟ آورد به اِضطرارم اوّل به وجود، جز حیرتم از حیات چیزی نفزود، رفتیم به اِکراه و ندانیم چه بود زین آمدن و بودن و رفتن مقصود! از آمدنم نبود گردون را سود، وز رفتن من جاه و جلالش نفزود؛ وز هیچکسی...
-
غزل شماره 94 - آرتیمانی
جمعه 20 تیر 1393 16:12
در ین بوستانم نه هائی نه هوئی درین گلستانم نه رنگی نه بوئی چه کردم چه گفتم چه دیدی که هرگز نیائی نپرسی نخواهی نجوئی خمارم کجا بشکند جام و باده بهر حال اگر خم نباشد سبوئی دویدیم چون آب بر روی عالم ندیدیم در هیچ آب روئی نکردیم هرگز کسی را سلامی رسیدیم هر جا، کشیدیم هوئی چه شوری است در سر رضی را ندانم که پیوسته دارد به...
-
غزل شماره 93 - آرتیمانی
جمعه 20 تیر 1393 16:12
از لطف چو در نظر نمیائی از پرده چرا بدر نمیائی در مدرک عقل و حس نمیگنجی در گوشهٔ مختصر نمیـٰائی جانم بر لب ز انتظار آمد تسلیم کنم اگر نمیـٰائی پر شد همه بام و بر ز غوغایت با آنکه به بام در نمیـٰائی هنگام تلافی دل افکاران با عشوهٔ خویش بر نمیـٰائی ما بر در هجر جان دهیم و تو با ما ز در دگر نمیـٰائی ای گریه بلات چیست کز...
-
غزل شماره 92 - آرتیمانی
جمعه 20 تیر 1393 16:12
نرگست آن کند به شهلائی که ندیده است چشم بینائی آفت پارسایی و پرهیز آتش خرمن شکیبائی تو به شوخی چگونه مشهوری من چنان شهرهام به شیدائی هر کجا هست میکشد ناچار حسن شوخی وعشق رسوائی دل اگر آهن است آب شود چون تو جام کرشمه پیمائی گاه نظاره حیرت حسنت خون کند در دل تماشائی از غم دوری تو نزدیک است چون رضی سوزم از شکیبائی
-
غزل شماره 91 - آرتیمانی
جمعه 20 تیر 1393 16:11
نگاهی دیدم از چشم سیاهی که کوه صبر پیشش بود کاهی اگر برقع براندازی ز رخسار کرشمه گیرد از مه تا به ماهی بهارم را تماشا کن نگارا سرشگم ارغوان و چهره کاهی اگر یک ذره زو تابد بر آفاق کند هر ذره را خورشید و ماهی همی خواهم که آن نامهربان را بلا گردان شوم خواهی نخواهی بسر تا چند گردانی رضی را الهی من سرت گردم الهی
-
غزل شماره 90 - آرتیمانی
جمعه 20 تیر 1393 16:11
چند دلهای مبتلا شکنی دلفریبی، تو دل چرا شکنی چند پیوند جان ما گسلی چند پیمان و عهد ما شکنی پا نیارم کشید از سر کوی گر سرم را هزار جا شکنی شکنی گر دل رضی سهل است تو که جام جهـٰان نما شکنی
-
غزل شماره 89 - آرتیمانی
جمعه 20 تیر 1393 16:11
هجران اگر نکردی آهنگ زندگانی بیچاره جان چه کردی با ننگ زندگانی داراست هر که جان برد از چنگ مرگ بیرون ما جان به مرگ بردیم از چنگ زندگانی بیعشق کس ممیراد، بی درد کس مماناد کان عار مرگ باشد وین ننگ زندگانی میبرد زندگانی گر جان ز چنگ مردن کس جان بدر نمیبرد از چنگ زندگانی ای آنکه سنگ کوبی بر سینه از غم مرگ گویا سرت نخورد...
-
غزل شماره 88 - آرتیمانی
جمعه 20 تیر 1393 16:11
ای که در ره عرفان مستمند برهانی ترسمت چو خر در گل عاقبت فرو مانی سبحه زهد و سالوسی، خرقه زرق و شیادی آه ازین خدا ترسی، داد از این مسلمانی مشکل ار بکف آری، بعد از این بدشواری آنچه دادهای از کف پیش از ین بآسانی این ضیا ندارد مه این صفا ندارد گل کس بتو نمیمٰاند تو بکس نمیمانی روشنی طور است این یا فروغ آن چهره موج بحر...
-
غزل شماره 87 - آرتیمانی
جمعه 20 تیر 1393 16:11
نه رسم دیر و نه آئین کعبه میدانی ندانمت چه کسی، کافری، مسلمانی بمال و جاه چه نازی، که شخص نمرودی بخورد و خواب چه سازی که نفس حیوانی تمیز نیک و بد از هم نکردنت سهل است بلاست اینکه تو بد نیک و نیک بد دانی درین جهان ز تو حیوان بجٰان خود مانده که ره بسی است ز تو تا جهٰان انسانی بغیر انسان هر چیز گویمت شادی بغیر آدم هر چیز...
-
غزل شماره 86 - آرتیمانی
جمعه 20 تیر 1393 16:11
بهار و باده و عشق و جوانی غنیمت دان غینمت تا توانی ز من آموخت زلفش تیره روزی بمن آموخت چشمش ناتوانی ندیدم جز خطا از خط و خالش نمیدارد وفا هندوستانی من آن مزدور محرومم که کارم گل داغی بمزد باغبانی چه پرسی از رضی نام و نشانش غلام تو، سگ تو، هر چه خوانی
-
غزل شماره 85 - آرتیمانی
جمعه 20 تیر 1393 16:10
چشمم افتاد بر جمٰال کسی که گرو برده ز آفتاب بسی دعوی بندگی غیر مکن که تو آزاد کردهٔ هوسی بر مزن گرد شمع ما ای غیر که نه پروانهای نه خر مگسی دل شوریده را چو ساغر می نتوان داد هر زمان بکسی رفته بر باد برگ این باغم نه پس اندوزی و نه پیش رسی ترک فریاد کن رضی کانجا نرسد هیچکس بداد کسی
-
غزل شماره 84 - آرتیمانی
جمعه 20 تیر 1393 16:10
ای راندهٔ درگاه تو خواری و عزیزی پیدا ز تو هر چیز ندانم تو چه چیزی ما هیچ ورای تو ندیدیم و نبینیم ای آنکه بتحقیق، ورای همه چیزی ای آنکه تمیز بد و نیکت خفقان کرد بدها همه نیکند، زهی اهل تمیزی شبهه جگرت خون کند ای مدعی علم صد خرمن ازین دانش و پندار نبیزی گر اینت بود عشوه چه دلها که نسوزی ور اینت کرشمه است چه خونها که...
-
غزل شماره 83 - آرتیمانی
جمعه 20 تیر 1393 16:10
چه التفات به خار و خس چمن داری که عار و ننگ ز نسرین و یاسمن داری تمام سحر و فسونی به دلفریبی خلق چه احتیاج به زلف و رخ و ذغن داری مگر تلافی ما در دلت گذشته که باز هزار عربده با خوی خویشتن داری خورند خون همه اعضا ز ذوق شمشیرت مگر به خاطر خود فکر قتل من داری نشاط و عیش ببزم تو خوشه چینانند که می قدح قدح و گل چمن چمن...
-
غزل شماره 82 - آرتیمانی
جمعه 20 تیر 1393 16:09
نمیدانی تو رسم دوست داری نمیدانم که با جانم چه داری مگو پیمان و عهدم استوار است که در پیمــــان شکستن استواری غمت چندانکه با ما سازگار است تو صد چنـــدان بما نــاســــازگاری غبارم را توانی داد بر باد اگر بر دل ز من داری غباری دمار از روزگار غم بر آرم اگر افتد بدستم روزگاری رضی گوئی تو را دیگر چه حال است خبر گویا ز...
-
غزل شماره 81 - آرتیمانی
جمعه 20 تیر 1393 16:08
خوشتر ز بهشتی و بهٰاری مجموعه لطف کردگـــاری در بزم مدام عیش و نوشی در رزم تمــــام گیر و داری در خشم و عتاب صلح و جنگی در نـــــاز و کرشمه نور و ناری از کویت اگر روم عجب نیست زین کشته تو صد هزار داری بر هر مویت دلیست آونگ هشدار که شیشه بار داری یکبار نیٰامدی بکارش تا رفت رضی بکار و باری
-
غزل شماره 80 - آرتیمانی
جمعه 20 تیر 1393 16:04
ای که بجز دلبری تو کار نداری کار جز آزار جان زار نداری ای همه داروی دل مگر تو بهشتی وی همه آرام جان مگر تو بهاری آنچه دل دشمنان بهم نسپندد چند تو بر جان دوستان بگماری بگسلم از جان و دل اگر بپذیری بگذرم از هر چه هست اگر بگذاری ریخت دلم آبرو که خونش بریزی عذر نگوئی و گر بهانه نیاری چند بر آن در روی و بار نیابی مردنت...
-
غزل شماره 79 - آرتیمانی
جمعه 20 تیر 1393 16:04
این نگه و چشم و زلف و رو که تو داری با دل آســـــوده سنگ را نگذاری با لبش ای لعل ناب در چه حسابی با رخش ای آفتـــاب در چه شمـــاری از تو یکی قطره آب بحر محیط است و ز تو یکی ذره ز آفتاب هزاری دین و دل ای پادشاه صورت و معنی ما بتو دادیم، اختیار تو داری هیچ تو از روز بازخواست نترسی هیچ تو شـــرم از خدا و خلق نداری دل چو...
-
غزل شماره 78 - آرتیمانی
جمعه 20 تیر 1393 16:04
کیم از جان خود سیری ز عمر خویش بیزاری سیه روزی، سراسر داغ جانسوزی جگر خواری ندانم لذت آسودگی لیک اینقدر دانم که به باشد دل آزرده از سودای بسیاری بهم شیخ برهمن در خرابات مغان رقصند نه او در بند تسبیحی نه این در بند زناری چه در خلوت چه در کثرت، بهر جا هر که را دیدم نه خالی خلوتی از تو، نه بیرون از تو بازاری گرفتار گل و...
-
غزل شماره 77 - آرتیمانی
جمعه 20 تیر 1393 16:03
ای کاش که بود ما نبودی یا بنمودی هر آنچه بودی نگشود ز کعبه در کسی را از ما در دیر را سجودی ز افسانهٔ واعظان فسردیم ای مطرب عاشقان سرودی کی مرد غم تو بودم ای عشق صد بار فزونم ار نمودی جز دوست اگر ز دوست خواهی در مذهب عاشقان جهودی مجنون توام چنانکه بودم با ما نهای آنچنانکه بودی ای دل چه به های های گریی هوئی مگر از رضی...
-
غزل شماره 76 - آرتیمانی
جمعه 20 تیر 1393 16:02
تو بدین چشم شوخ و روی چو ماه ببری دل ز دست سنگ سیاه زیر دستت چه آسمـٰان چه زمین پایمالت چه آفتاب و چه ماه روز مستی نمیبریم بسر این زمان آمدیم بر سر راه چون ننالیم که از تماشایش باز گردد بسوی دیده نگاه آنچه آن جلوه کرد با جانم برق هرگز نمیکند به گیاه ای که بی باک بر سر راهش میروی و نمیروی از راه باش یک لحظه تا برون آید...
-
غزل شماره 75 - آرتیمانی
جمعه 20 تیر 1393 16:02
نتوان گذشتن آسان از آن کو گل تا بگردن، گل تا بزانو از دست آن شست مشکل توان رست صیاد ما را سخت است بازو حرف خلاصی فکر محالی است فکری دگر کن حرفی دگر گو دل میربایند جان میستانند شو خان به بازی، شیران به بازو زان مه که گاهی پهلوی غیر است صد داغ داریم، پهلو به پهلو تا رو نهـٰادیم در عـٰالم عشق با هر دو عالم گشتیم یکرو از...