-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 90 - پند دادن اثرط گرشاسب را
یکشنبه 22 تیر 1393 09:00
به هنگام رفتن چو ره را بساخت نشاندش پدر پیش و چندی نواخت بدو گفت هر چند رأی بلند تو داری، مرا نیست چاره ز پند جوان گرچه دانادل و پرفسون بود، نزد پیر آزمایش فزون جوان کینه را شاید و جنگ را کهن پیر تدبیر و فرهنگ را خردمند به پیر و یزدان پرست جوان گرد و خوشخوی و بخشنده دست کنون چون به شاهی رسیدی زبخت بزرگیت خواهد بد و...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 91 - رفتن گرشاسب به ساختن سیستان و اتمام آن
یکشنبه 22 تیر 1393 08:46
سپهبد گرفت از پدر پند یاد وزآنجا سوی سیستان رفت شاد اسیران که از کابل آورده بود به یک جایگه گردشان کرده بود بفرمود خون همه ریختن وزیشان گل باره انگیختن یکی نیمه بُد کرده دیوار شهر دگر نیمه کردند از آن گل دو بهر ازآن خون به ریگ اندرون خاست مار کرا آن گزیدی بکردی فکار چو آن شهر پردخت و باره بساخت برو پنج درآهنین برنشاخت...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 92 - آمدن ضحاک به دیدن گرشاسب و صفت نخچیرگاه
یکشنبه 22 تیر 1393 08:45
چو بر سیستان پهلوان گشت شاه براوج سپهر مهی گشت ماه همه ساز شهرش نکو کرده شد برو دست فرمانش گسترده شد زکارش بد ونیک بی گاه و گاه همی شد خبر نزد ضحاک شاه بدو تیره شد رایش اندر پسیچ ولیکن نیارستش آزرد هیچ سوی سیستان رفت تا بنگرد یکی پیش آب زره بگذرد زنزل و علف آنچه بایست ساز سپهبد برون برد و شد پیشباز چوشه را بدید آمد از...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 93 - رفتن گرشاسب به جنگ شاه لاقطه و دیدن شگفتی ها
یکشنبه 22 تیر 1393 08:44
چو شد بر جزیره یکی بیشه دید همه دامن بیشه لشکر کشید شه لاقطه بود کطری به نام دلیری جهانگیر و جوینده کام جهان پیش چشمش به هنگام خشم کم از سایه پشه بودی به چشم چو آگه شد از کار گرشاسب زود بفرمود تا لشکرش هر چه بود به هامون سراسر جبیره شدند به پیکار جستن پذیره شدند سه منزل به جنگ آمد از پیش باز دمان با گران لشکری رزم ساز...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 94 - رزم گرشاسب با منهراس
یکشنبه 22 تیر 1393 08:43
گرفتند از آنجای راهِ دراز جزیری پدید آمد از دور باز یکی مرد پویان ز بالا به پست خروشان گلیمی فشانان به دست چو دیدند بُد ز اندلس مهتری به پرسش گرفتندش از هر دری چنین گفت کز بخت روز نژند مرا باد کشتی بایدر فکند ازین کُه دمان نره دیوی شگفت برون آمد و کشتی ما گرفت دو صد مرده بودیم نگذاشت کس همه خورد و من ماندهام زنده بس...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 95 - رسیدن گرشاسب به جزیره قاقره
یکشنبه 22 تیر 1393 08:41
وز آنجای با لشکرش یکسره به یک هفته آمد برِ قاقره خبر زی جزیده شد اندر زمان بیآمد برون لشکر بدگمان بدیدند هفتاد کشتی به راه همه بادبان بر کشیده به ماه چو کوهی روان هر یکی بادوار به هر کُه بر ابری ز بر سایه دار چو در سبز دشتی سواران جنگ ازو هر سواری درفشی به چنگ چو بر روی گردون پراکنده میغ همه میغ پر برق و تابان ز تیغ...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 96 - آگاهی شاه قیروان از رسیدن گرشاسب
یکشنبه 22 تیر 1393 08:40
وز آن جا سپه برد زی قیروان که گیرد به تیغ از فریقی روان بَر مرز افریقیه با سپاه چو آمد، شد این آگهی نزد شاه که ضحاک از ایران سپاهی به جنگ فرستاد و، اینک رسیدند تنگ همانا که افزون ز پنجه هزار سواراند کین جوی و خنجر گزار مِه از پیل گردیست سالارشان طرازنده رزم و پیکارشان دلیری که چون رأی جوشن کند، ز خنجر به شب روز روشن...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 97 - جنگ در شب ماهتاب
یکشنبه 22 تیر 1393 08:40
شبی بد ز مهتاب چون روز پاک ز صد میل پیدا بلند از مغاک به هم نور و تاریکی آمیخته چو دین و گنه درهم آویخته زمین یکسر از سایه وز نور ماه به کردار ابلق سپید و سیاه مه از چرخ تابان چه از گرد نیل به روز آینه تابد از پشت پیل نماینده بر گنبد تیزپوی دو پیکر تو گوئی چو زرینه گوی چنان خیل پروین به دیدار و تاب که عقدی ز لؤلؤ...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 98 - نامه گرشاسب به شاه قیروان
یکشنبه 22 تیر 1393 08:39
وز آن سو جهان پهلوان با سپاه بیآمد به یک منزلی کینه خواه به خیمه بپوشید روی زمین دبیر نویسنده را گفت هین گشای از خرد با سر خامه راز به افریقی از من یکی نامه ساز سخن ها درشت آر از اندازه بیش بخوانش به فرمان کمربسته پیش نویسنده کرد از سخن رستخیز به انگشت مر خامه را گفت خیز شد آن خامه چون کش بتی دلپذیر پرستنده دست چابک...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 99 - برون آوردن شاه قیروان لشگر به جنگ
یکشنبه 22 تیر 1393 08:38
چو بر تیره شعر شب دیر باز سپیده کشید از سپیدی طراز فرو شست خور تخته لاژورد ز سیمین نقطها به زر آب زرد به دشت آمد از قیروان لشکری که بگرفت از انبوهشان کشوری سپاهی چو آشفته پیلان مست همه نیزه و تیغ و خنجر به دست گرفته سپرها ز چرم نهنگ برافکنده برگستوان پلنگ بپوشیده جوشن سران سپاه ز ماهی پشیزه سپید و سیاه یکی بهره خفتان...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 100 - بازگشتن گرشاسب و دیدن شگفتیها
یکشنبه 22 تیر 1393 08:35
پر از نخل خرما یکی بیشه دید چنان کآسمان بد درو ناپدید تو گفتی مگر هر درختی ز بار عروسیست آراسته حوروار از آهو همه بیشه بیش از گزاف از آن آب کافورش آمد ز ناف به مرز بیابان و ریگ روان گذر کرد از اندوه رسته روان بسی زرّ از آن ریگ برداشتند که یک گام بی زرّ نگذاشتند چو از ریگ بگذشت و راه دراز بَر مرغزاری خوش آمد فراز پر از...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 101 - رسیدن گرشاسب به قرطبه
یکشنبه 22 تیر 1393 07:59
سوی قرطبه رفت از آن جای شاد یکی شهر خوش دید خرّم نهاد به نزدیک او ژرف رودی روان که خوشیش در تن فزودی روان از آن شهر یک چشمه مردی سیاه بدان ژرف رود آمدی گاه گاه ز شبگیر تانیم شب زیر آب بدی اندر او ساخته جای خواب نهالی به زیرش غلیژن بدی زبر چادرش آب روشن بدی نه ز آب اندکی سر برافراشتی نه چون ماهیان دم زدند داشتی همان...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 102 - دیدن گرشاسب بر همن رومی را و پرسیدن ازو
یکشنبه 22 تیر 1393 07:58
سپهدار از آنجا بشد با گروه همی آب جست اندر ان گرد کوه چو آمد بیابان یکی کازه دید روان آب و مَرغی خوش و تازه دید در آن سابه بنشست و شد ز آب سیر سر وتن بشست و بر آسود دیر برهمن یکی پیرخمّیده پشت برآمد ز کازه عصایی به مشت ز پیریش لاله شده کاه برگ ز بس عمرش از وی سته مانده مرگ به نزد سپهدار بنشست شاد به رومی زبان آفرین...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 103 - پرسش دیگر از جان
یکشنبه 22 تیر 1393 07:57
سپهدارگفتنش سر سرکشان که از جان مراخوب دادی نشان ولیکن چو رفتنش را بود گاه کجا باشدش جای و آرامگاه ورا گفت بر چارمین آسمان بود جای او تابه آخر زمان به قندیلی اندر ز پاکیزه نور بود مانده آسوده وز رنج دور چو باشد گه رستخیز و شمار به تن زنده گرداندش کردگار گزارد همه کارش از خوب و زشت گرش جای دوزخ بود گر بهشت رَه ایزد ار...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 104 - پرسشی دیگر از برهمن
یکشنبه 22 تیر 1393 07:56
دل پهلوان گشت ازاو شاد و گفت دگر پرسشی نغز دارم نهفت چه برناست آبستن و گنده پیر هم از وی بسیبچه گردش به شیر بهناز آنچه زاید همیپرورد چو پرورد بکشد هم آن گه خورد جهانست گفت این فژه پیرزن بچه جانور هرچه هست انجمن کرا زاد پرورد و دارد به ناز کشد، پس کند ناپدیدار باز دگر گفت کآن گاو پیسه کدام که هستش جهان سر به سر چارگام...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 105 - رسیدن گرشاسب به میل سنگ
یکشنبه 22 تیر 1393 07:55
رسید از پس هفته ای شاد و کش به شهری دلارام و پدرام و خوش همه دشت او نوگل و خیزران کهی برسرش بیشهٔ زعفران بر آن کوه بر میلی افراخته ز مس و آهن و روی بگداخته نبشته ز گردش خطی پارسی که بد عمر من شاه ده بار سی ز شاهان کسی بدسگالم نبود به گنج و به لشکر همالم نبود در این کوه صد سال بودم نشست بسی رسته زر آوریدم به دست همه...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 106 - پذیره شدن شاه روم گرشاسب را
یکشنبه 22 تیر 1393 07:54
سه منزل پذیره شدش با سپاه زد آذین دیبا و گنبد به راه بیاراست ایوان چو باغ ارم نثارش گهر کرد و مشک و درم به شادیش بر تخت شاهی نشاست بسی پوزش از بهر دختر بخواست بدش نغز رامشگریچنگ زن یکی نیمهمرد و یکی نیمه زن سر هر دو از تن به هم رسته بود تنان شان به هم باز پیوسته بود چنان کآن زدی، این زدی نیز رود ورآن گفتی، ایننیز گفتی...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 107 - بازگشت گرشاسب به ایران
یکشنبه 22 تیر 1393 07:53
پذیره فرستاد بر چند میل بر آراست گاه از بر زنده پیل ز دیبا زده سایبان بر سرش بزرگان پیاده به پیش اندرش چو نزدیک شد شادمان رفت پیش نشاندش سوی راست بر تخت خویش ببوسیدش از مهر و پرسید چند گرفت آفرین پهلوان بلند خراج همه خاور و باژ روم هرآنچ آورید از دگر مرز و بوم همه با دگر هدیه ها پیش برد همه سرگذشتش براو برشمرد سخن...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 108 - سپری شدن روزگار اثرط
یکشنبه 22 تیر 1393 07:52
همان روزگار اثرط سرفراز به بیماری افتاد و درد و گداز چو سالش دوصد گشت و هشتادوپنج سرآمد براو ناز گیتی و رنج دَم زندگانیش کوتاه شد به جایش جهان پهلوان شاه شد چنینست، مر مرگ را چاره نیست بَر جنگ او لشکر و باره نیست گرامیست تن تا بود جان پاک چو جان شد،کشان افکنندش به خاک به جای بلند ار ز مه برتریم چو مرگ آید از زیر خاک...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 109 - پادشاهی فریدون و نامه فرستادن گرشاسب
یکشنبه 22 تیر 1393 07:51
زدی دست و اندر تک باد پای چناری به یک ره بکندی ز جای چو بنهادی از کینه بر چرخ تیر به پیکان در آوردی از چرخ تیر یکی گو گه زور صد مرد بود سر چرخ در چنبر آورده بود همان سال ضحاک را روزگار دژم گشت و شد سال عمرش هزار بیآمد فریدون به شاهنشهی وز آن مارفش کرد گیتی تهی سرش را به گزر کیی کوفت خرد ببستش، به کوه دماوند برد چو در...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 110 - رفتن گرشاسب با نریمان به توران
یکشنبه 22 تیر 1393 07:50
به فرخ ترین فــــــــــال گیتی فروز سپه راند از آمل شــــــــــه نیمروز سوی شیرخانه بــــــــه شادی و کام که خوانی ورا بلخ بامی بـــــــه نام به کیلف شــــــــــــد از بلخ گاه بهار وزان جایگه کــــــرد جیحون گذار همه ماورالنهر تا مـــــــــــــرز چین شمردندی آن گاه تــــــــوران زمین از آموی و زم تا بــــــه چاچ و ختن...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 111 - صفت رود
یکشنبه 22 تیر 1393 07:49
و ز آن جای با بزم و شـادی و رود همی رفت تا نــــــــــزد ایلاق رود یکی رود کز سیم گفتی مگـــــــــــر ببستست گردون زمین را کمـــــــر به دیدار که موج و دریا نشیــــــــب بهتک چرخ کردار و طوفان نهیب چوباد از شتاب و چو آتش ز جوش چــومارازشکنجوچــوشیرازخروش یکی اژدها نیلگون پیکـــــــــــــرش ابر باختر دم، از...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 112 - نامه گرشاسب به خاقان
یکشنبه 22 تیر 1393 07:48
چـــــــــــو در کشورش پهلوان سپاه در و دشت زد خیمه بـیراه و راه نویسنده را گفت هین خامه گیـــــــر به خاقان، یکی نامه کن بــر حریر بخوانش بــــــــه فرمانبری پیش باز بگو باژ بپذیر، یا رزم ســـــــــــاز به دست دبیـــــــــــر اندرون شد قلم یکی ابر زرین کش از مشک نــــم همی تاخت اشــــــک گلاب و عبیر ز صحرای سیمین ز...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 113 - قصه خاقان با برادرزاده
یکشنبه 22 تیر 1393 07:47
برادر بد آن شاه را ســـــــــــروری خنیده به مردی به هر کشــــــوری پدرشان ز گیتی چو بربست رخــت شدند این دو جـــــوینده تاج و تخت زمانی نشدشان دل از جنگ سیــــر سرانجام خاقان یغــــــر گشت چیر برادرش کشته شد از پیـــــــش اوی پس ماند از او ســرکشی کینهجوی دلیری که نامش تکینتاش بـــــــــود همه ساله با عمّ بــــــه...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 114 - جنگ نریمان با تکینتاش
یکشنبه 22 تیر 1393 07:46
نریمان بیآمد هـــــــــــــم اندر زمان به نـــــــــزد سپهدار و خاقان دمان چنین گفت کامروز هـــر دو ز دور نظاره بــراین جنگ سازید و شور شما جام گیرید هــــــــــر دو به بزم که من تیغ خـــــواهم گرفتن بهرزم اگـــــــــــــر بخت هشیار یار منست بدین دشت پیــــــــــکار کار منست از ایرانی و زاولی هــــــــر که بود بفرمود...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 115 - رفتن گرشاسب به جنگ فغفور و دیدن شگفتیها
یکشنبه 22 تیر 1393 07:45
سپهدار چون هفتهای سور کرد از آن پس شد اهنگ فغفور کرد همه راه خاقان بپرداخته به هر جای نزل و علف ساخته سه منزل بدش با سپه رهنمای همی ورا کرد بدرود و شد بازجای شد شتابان سپهدار گو نریمان و زاول گره پیشرو به مرز بیابانی آمد فراز زمینش که گفتی جهانیست گسترده باز همه داغ پای پری زمانه گم اندر وی از رهبری نه گردون سپرده...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 116 - پند دادن گرشاسب نریمان را
یکشنبه 22 تیر 1393 07:44
بدو گفت پیش از شدن هوش دار نگر تا چه گویم به دل گوش دار جوان را اگر چه سخن سودمند ز پیران نکوتر پذیرند پند تو لشکر نبردی دگر زی نبرد ندیدی ز گیتی بسی گرم و سرد نهاد سپه بردن و تاختن بیآموز با صّف کین ساختن چو خواهی سپه را سوی رزم برد مکن پیشرو جز دلیران گرد سپه پیش دارد و بنه باز پس ز گرد بنه گرد بسیار کس چنان تاختن...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 117 - رفتن نریمان به توران و دیدن شگفتیها
یکشنبه 22 تیر 1393 07:43
چو شد هفتهای شهری آمدش پیش کهی نزدش از مه بلندیش بیش همه که دل خاره سنگین ز آب بسان گیا رسته زو زرّ ناب از آن شهریان هر که زآن زر برد جز اندک نبردند از آن زر خرد چو بسیار بردندی اندر زمان بمردندی و جمله دودمان همه شهر درویش بودند سخت گیابودشان پوشش و فرش و رخت ندید اندرایشان ازین سود و رفت برآمد به کوهی شتابنده تفت...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 118- نامه گرشاسب به فغفور چین
یکشنبه 22 تیر 1393 07:42
و زآن سو همان روز کاو رفته بود سپهبد نبیسنده را گفت زود یکی نامه آکنده از خشم و کین بیارای نزدیک فغفور چین بگو باژ و ساو آنچه باید بساز چو خاقان یغر پیش آی باز وگرنه به پای اندر آرم سرت نهم بر سر از موج خون افسرت چو گریان بتی گشت کلک دبیر زسیمش تن و، سرزمشک و عبیر به نوشین دو لب برزد ازمشک دم ز پر سرمه دیده ببارید نم...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 119 - جنگ نریمان با پسر فغفور چین
شنبه 21 تیر 1393 23:33
نریمان سپاه از ره آورد بود همان گاه خواندش سپهدار زود یل زاولی ده هزار از شمار گزین کرد وز ایرانیان شش هزار بدو داد و کارش همه کرد راست بدو گفت کاین رزم دیگر تراست نریمان یل رفت و لشکر کشید برابر چو نزدیک خاقان رسید بزد خیمه و صد سوار از سران گزین کرد کین جوی و کند آوران به رسم طلایه برفت از سپاه همی کرد مر چینیان را...