-
غزل شماره 48 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 23:42
بهوش باش که در بارگاه رد و قبول کمال عین ذواتست و فصل عین فصول اگر قبول و گر رد کنی خلاصم کن شدم هلاک ز ماخولیای رد و قبول دچار او نشدم تا ز خویش برگشتم فناست تجربه کردیم کیمیٰای قبول رسیده شاهد معنی ز صورت زشتت ببین که از چه به خود گشتهای دلا مشغول نبوده یکنفسی بیپیاله تا بوده رضی ز زهد و ریا بیحساب و نامعقول
-
غزل شماره 47 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 23:41
مرا چگونه نباشد حضور عیش و فراغ که زخم بر سر زخم است و داغ بر سر داغ مرا چنانکه منم بینی و نگوئی هیچ ازین تغافل جانسوز سخت داغم داغ اگر جگر جگر و دل دلم خورد، شاید که پیش آن گل رعنا، یکیست بلبل و زاغ ملاف هیچ بر عاشقانش از خورشید به آفتاب پرستان چه دم زنی ز چراغ نسیم وصل پریشان و بیدماغم کرد نساخت گلخنیان را هوای...
-
غزل شماره 46 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 23:41
چه شور افتاده در دلها ز شیرین لعل خندانش دریغا خضر ما شرمنده گردد ز آب حیوانش نه از رنگ تو رنگی داشت نه از بوی تو بوئی ز غیرت چاک زد هر سو ز صد جا، گل گریبانش چو آن بلبل که در بستان ز سنبل آشیان دارد دل آشفتهام جمعی است در زلف پریشانش چو موسی گر زدود شعلهای در پیچ و تاب افتد همیشه داردم در پیچ و تاب آن زلف پیچانش...
-
غزل شماره 42 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 23:38
چند ز دوران چرخ چند ز هجران یار سینه شود شعله خیز، دیده شود اشکبار آنچه کشیدم ازو من بیکی جرعه می میکدهها بایدم از پی دفع خمار من همه صحرای عشق او همه دریای حسن من همه شور و جنون او همه باد بهار
-
غزل شماره 45 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 23:37
ای عشق نگویم که به جای خوشم انداز یکبار دگر در تف آن آتشم انداز آتش چه زنی بر دلم از نام جدائی این حرف مگو با من و در آتشم انداز بیماری خود داده به ما نرگس مستش ای دیده ز پر کالهٔ دل مفرشم انداز یا رب نپسندی که بخواهم ز تو چیزی یا رب به کریمی خود از خواهشم انداز از مغز سر خویش رضی شعله بر افروز و اندر دل بی عزت خواری...
-
غزل شماره 44 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 23:36
شور عشقی کرده بازم بیقرار باز دل را دادهام بیاختیار گو قرار حیرت ماهم بده ای که داری در تکاپویش قرار ما به عهدت استوار استادهایم گر چه عهد تو نباشد استوار چند باشم همچو چشمت ناتوان چند باشم همچو زلفت بیقرار یا مرا یک روزگاری دست ده یا که دست از روزگار من بدار دل تسلی میشود از وعدهات گر چه خواهی کشتنم از انتظار گر...
-
غزل شماره 43 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 23:35
آن روی چون ماه آن زلف چون مار گیرم نمائی، کو تاب دیدار خواهی که سازی زاهد برهمن بردار پرده بنمای رخسار گر آن پریرو بیپرده بودی دیوانه کردی ما را به یکبار یک ره در آن رو بنگر که بینی نیکی بخرمن خوبی بخروار دنیا و عقبیٰ، ما بخش کردیم اغیار و کونین، ما و سگ یار این دل ندارد پروای گیتی این سر ندارد پروای دستار
-
غزل شماره 41 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 23:35
بیپرده برون میا که بسیار دین و دل و دست رفته از کار در حلقه تار و مار زلفت بس سبحه که شد بدل به زنار در دور دو چشم شوخ و مستت بس گوشه نشین که شد قدح خوار زنهار ز دست دوست گفتن زنهار دگر مگوی زنهٰار شستیم دو دست خود ز ایمان بستیم میان خود به زنار مطرب دستی به چنگ میزن ساقی پائی به رقص بَردار برقع ز جمال خود برافکن تا...
-
غزل شماره 40 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 23:35
آن برو رویست یا نور است یا قرص قمر آن لب لعل است یا جانست یا تنگ شکر طاق ابرویست یا مهراب دل یا ماه نو نرگس شهلاست یا چشم است یا بادام تر آن قد و بالاست یا سرو سهی یا شاخ گل و آن سر زلفست کرده عٰالمی زیر و زبر چون کنم وصف سراپای تو را ای بینظیر چون سراپای تو میسازد مرا بیپا و سر بیتأمل میکشی چه بیزبان چه بیگناه بی...
-
غزل شماره 39 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 23:10
چه خواهی ز دفتر تو ای خاک بر سر چو خشت است بالین و خاکست بر سر کجا رفت تاج و نگین سلیمان کجا رفت باد و بروت سکندر شد افسار سرگشتگی تا قیامت اجل گشتهای را که دادند افسر همه دردسر بود تاج مرصع همه داغ دل بود باغ مشجر به دامت اگر دشمن افتاد، سر ده بکامت اگر دوست افتاد بگذر مده فرصت از دست دیگر که هم را عجب دانم ار باز...
-
غزل شماره 38 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 23:10
شورش دوشین ما از می و ساغر نبود هیچ هوائی بجز وصل تو در سر نبود داروی بیهوشیم مایه بیجوشیم ساقی دیگر نداد، مطرب دیگر نبود نیک و بد کائنات بر محک دل زدیم هیچ غمی با غم دوست برابر نبود بوی تو دیوانهام ساخت مگر هیچکس موی معطر نداشت، طره معنبر نبود خوب بسی بود لیک هیچکسی همچو تو جام مجسم نداشت روح مصور نبود داشت امیدی...
-
غزل شماره 37 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 23:09
شب دوشم جمالی در نظر بود کزو هر ذره خورشید دگر بود تأمل در رخش چندانکه کردم ملاحت از ملاحت، بیشتر بود سحر آشفته دیدم شام زلفش عجب شامی؟ که بر روی سحر بود مگر دوشینه شب بر بام بودی که بحر و بر پر از شمس و قمر بود نشستم تا کمر در خون دیده ز موئی که پریشان تا کمر بود ندیدم مادری خورشید زاید تو را مادر مگر خورشید گر بود...
-
غزل شماره 36 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 23:09
مگر شور عشقت ز طغیان نشیند که بحر سر شکم ز طوفان نشیند مگر بر کنار است زان روی زلفش که پیوسته چون من پریشان نشیند عجب بادهٔ خوشگواریست عشقت که در خوان گبر و مسلمان نشیند نشسته است ذوق لبت در مذاقم چو گنجی که در کنج ویران نشیند نشسته بر آن روی زلف سیاهش چو کفری که بالای ایمان نشیند اجل گشته آنرا که در خوابش آئی سراسیمه...
-
غزل شماره 35 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 23:09
ای کاش که سجاده به زنار فروشند این طایفه دین چند به دینار فروشند حق از طرف برهمنان است که امروز صد سبحه به یک حلقه زنار فروشند ترسم که به خاکستر گلخن نستانند زان جنس که این طایف دربار فروشند در کار دلم کرد همه عشوه چشمش خوبان دغا مهر به اغیار فروشند مخمور دو چشم تو رضی گشته نگاهی کاین باده نه در خانهٔ خمار فروشند
-
غزل شماره 34 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 23:09
مرا نه سر نه سامان آفریدند پریشانم به سامان آفریدند نه دستم از گریبان واگرفتند نه در دستم گریبان آفریدند نه دردم را طبیبان چاره کردند نه بیدردم چو ایشان آفریدند نیامیزد سر دردت به گردم که دردم عین درمان آفریدند ز من با آنکه بی او نیستم من بیابان در بیٰابان آفریدند زلیخا گو چمن گلخن کن از آه که یوسف بهر زندان آفریدند...
-
غزل شماره 33 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 23:09
در روی تو دل به ما نمیمٰاند در راه تو سر ز پا نمیـــــمٰاند برقع ز جمٰال اگر براندازی یک خرقهٔ پارسا نمیــــمٰاند گر جلوه چنین کنی تو، یک زاهد در گوشهٔ انزوا نمیـــمٰاند گر نیم تبسم از لبان ریزی یک خاطر مبتلا نمیــــمٰاند یا رب تو چه قبلهای که در طوفت یک حاجت ناروا نمیــــمٰاند آیم چو برت که مُدعا گویم صد حیف که مدعا...
-
غزل شماره 32 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 23:08
حیف که اوقات ما تمام هبا شد عمر گرانمایه صرف چون و چرا شد ما حصلی خود نداشت غیر ندامت حیف ز عمری که صرف مهر و وفا شد آنکه جمٰال تو دید بی دل و دین گشت و آنکه وصال تو یافت بی سر و پا شد یار شد اغیار و روزگار دگر شد روزی کافر مبٰاد آنچه به ما شد دین و دلی داشتیم و خاطر جمعی زلف پریشان و چشم مست بلا شد غیر نکرد آنچه ما ز...
-
غزل شماره 31 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 23:08
سرم بالش تنم مفرش بسوزد به هر ناخوش که رفته خوش بسوزد از آن پنهان نمٰایم آتش خویش که میترسم دل آتش بسوزد ز گریه سوختم یا رب که دیدست که آبی آید و آتش بسوزد رضی دور از تو میسوزد چه حال است که خس از دوری آتش بسوزد
-
غزل شماره 30 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 23:08
بمن آن مه دگر امشب نسازد گل نازک به تاب و تب نسازد بغیر از من چنین یا رب نسوزد بغیر از تو چنین، یا رب نسازد از آن تار است این عالم بچشمم که خورشید جهان با شب نسازد نسازد زاهد ار با ما عجب نیست که خلق تنگ با مشرب نسازد نساز هیچکس با صاحب دل که خود را هیچ جا صاحب نسازد تو بیداری و عالم جمله در خواب رضی اکنون چرا مطلب...
-
غزل شماره 29 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 22:40
گر نقاب از رخ آن صنم گیرد ماه و خورشید را عدم گیرد ور به بتخانه پرتو اندازد بتکده رونق حرم گیرد گر دو دست از دو دیده بر گیرم همه آفاق درد و غم گیرد نیستم بوالهوس که فرمائی هرزه دو سگ شکار کم گیرد سگ بیچاره گر فرشته شود نشود کاهوی حرم گیرد دُودِ دل از قلم زبانه کشید چون بیٰاد رضی قلم گیرد
-
غزل شماره 28 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 22:39
صبا هر گاه وصف آن پری کرد همه آفاق مهر و مشتری کرد بدست آورده بودم دامنش را و لیکن طالع خشکم تری کرد دلم برد و رهم بست و سرم داد مسلمانان کسی این کافری کرد؟ لب او رونق اعجاز بشکست نگاهش کار سحر سامری کرد در این برق تجلی گز نسوزی توانی دعوی پیغمبری کرد رضی مشکل که از شادی نمیری که امشب طالعت اسکندری کرد
-
غزل شماره 27 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 22:39
جائی که به طاعات مباهات توان کرد محراب صنم قبلهٔ حاجات توان کرد من روی به کعبه نهم از خاک در تو از کعبه اگر رو به خرابات توان کرد چون روح قدس در طلب زندهٔ شوقم در عشق تو اظهار کرامات توان کرد نه جرأت پروانه و نه تاب سمندر دعوی محبت به چه آیات توان کرد آنجا که منم ز اهرمن اعجاز توان دید و آنجا که توئی بندگی لات توان کرد
-
غزل شماره 26 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 22:39
نمیاید چو از دل بر زبان درد ز دل بیرون کنم خود گو چسان درد نهم از درد تو تا میتوان داغ کشم از داغ تو تا میتوان درد اگر این است راحتها، همان رنج اگر این است آسایش همان درد به دردسر نمیارزد جهان هیچ سر ما خود ندارد هیچ از آن درد ز دردم استخوان فرسود اکنون کند مغزم بجای استخوان درد به بخت ما بروید از زمین داغ به وقت ما...
-
غزل شماره 25 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 22:39
روی تو که رنگ از رخ گلهای چمن برد هوش از سر و طاقت ز دل و تاب و توان برد جز فتنه و آشوب ندانست دگر هیچ چشمت که ز مردم سخن آورد، ز من بُرد ار سوخت ز خود بلبل و افروخت ز خود گل بوی تو مگر باد صبا سوی چمن بُرد دست من و دامان تو قاصد که ز هجران دور از تو رضی سر به گریبان کفن برد
-
غزل شماره 24 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 22:39
سرم سودا دلم پروا ندارد صباحم شب، شبم فردا ندارد دلم در هیچ جا الفت نگیرد سرم با هیچکس سودا ندارد ز هر جا هر که خواهد، گو بجویش که او جز در دل ما، جا ندارد کشاکش چیست؟ ما گردن نهادیم سرت گردم بکش اینها ندارد جفا دارد جفا، چندانکه خواهی وفا دارد؟ ندانم یا ندارد نیالودی بخونم دامنت را اگر رنجم ز دستت جا ندارد فلک را گو...
-
غزل شماره 23 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 22:38
کمر تا کی بخونم آن بت نامهربان بندد که باشم من که بر خونم چنان سروی میان بندد شوم قربان دمی صد ره کمان ابروانش را هلال ابرویم هر گه، که ترکش بر میان بندد تراوش میکند راز غمش از هر بن مویم اگر غیرت گلو گیرد، اگر حیرت زبان بندد الهی همچو موسی رب ارنی را نمیگویم که مهر خامشی از لن ترانی بر میان بندد نه از صدق و صفا...
-
غزل شماره 22 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 22:38
یقین ما به خیٰال و گمان نمیگردد گمان آن مکنیــــــدش که آن نمیگردد بغیر نقش توام در نظر نمیآید بغیر نام توام بر زبـــــــان نمیگردد ز کفر ودین چه زنم دم که از تجلی دوست دلم به این و زبانم به آن نمیگردد به آستانهٔ او کس نمیگذارد سر که آستانهٔ او آستان نمیگردد چنان به گرد سر دوست باز میگردم که پیل مست به هندوستان...
-
غزل شماره 22 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 22:38
یقین ما به خیٰال و گمان نمیگردد گمان آن مکنیــــــدش که آن نمیگردد بغیر نقش توام در نظر نمیآید بغیر نام توام بر زبـــــــان نمیگردد ز کفر ودین چه زنم دم که از تجلی دوست دلم به این و زبانم به آن نمیگردد به آستانهٔ او کس نمیگذارد سر که آستانهٔ او آستان نمیگردد چنان به گرد سر دوست باز میگردم که پیل مست به هندوستان...
-
غزل شماره 21 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 22:38
غم عشق تو ای حور پریزاد ز غمهای جهانم کرد آزاد چه غم از خاطرت رفتم و لیکن غمت ما را نخواهد رفت از یاد به اهل درد، خوبان را سری نیست به هرزه عمر ضایع کرد فرهاد شکیبم رفت و دین و دانشم شد ز دست این دل دیوانه فریاد رضی گویا ز هجران مرده باشد که نامش از زبان خلق افتاد
-
غزل شماره 20 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 22:38
کنم از شام تا سحر فریاد کس بدادم نـــمیرسد صد داد گه ز نازم کشد گه از غمزه هر زمان شیوهای کند بنیــــاد میکشد لطفش، آه ازین جادو میبرد دستش، آه ازین جلاد همه دیوانه پیش او عاقل همه شاگرد پیش او استاد سرّ عشق ار چه گفتنی نبود گفتم این رمز هر چه بادا باد اینت از عادت مُسلمانی روزی هیچ کافری مکناد هجر بس نیست وصل غیرم...