-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 120 - آگه شدن فغفور از کشتن پسر
شنبه 21 تیر 1393 23:30
وز آن روی چون گشت خاقان تباه شد این آگهی نزد فغفور شاه فکند افسر از سر به سوک پسر به زیر آمد از تخت بر خاک سر همی خورد یک هفته بر سوک درد پس آن گه بر آراست کار نبرد سپهبد بُدش سرکشی یل فکن قلا نام آن گرد لشکر شکن سواری که در چینش همتا نبود به زور و دلش کوه و دریا نبود بدادش صد و سی هزار از سران تکینان لشکرش و نام...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 121 - داستان قباد
شنبه 21 تیر 1393 23:28
گوی بُد هنرمند نامش قباد از اهواز گردی فریدون نژاد همی گشت با چاکران گرد شهر که گیرد ز دیدار آن شهر بهر به بازار بتخانه ای نغز دید که بود از بلندی سرش ناپدید زمین جزع و دیوار ها لاژورد درش زرّ و بیحاده بر زرّ زرد به دهلیز گه طاقش از آبنوس که بُرجش همی ماه را داد بوس همه خَم طاق از گهر پرنگار دراو بسته قندیل زرّین هزار...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 122 - رفتن نریمان به شهر فغنشور
شنبه 21 تیر 1393 23:27
نریمان از آن پس چو یک مه نشست هر آنچ آمدش گنج خاقان به دست به سالار شهر کجا برشمرد بنه نیز هرچ آن نشایست برد بدو گفت چون عمم آید فراز همیدون بدو پاک بسپار باز وز آنجا دو هفته بیابان و دشت سپرد و ز مرز کجا بر گذشت به شهر فغنشور شد با سپاه بزد خیمه گردش هم از گرد راه فرستوه شاه فغشور بود کز اختر به شاهیش منشور بود...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 123 - خبر یافتن فغفور از کشتن جرماس و قلا
شنبه 21 تیر 1393 23:23
وز آن روی جرماس و جنگی قلا چو ماندند بی جان به چنگ بلا ز هر در خبر نزد فغفور شد دژم گشت و ز آرام دل دور شد یکی هفته با درد و با سوک بود از آن پس تکین تاش را خواند زود دوباره چهل بار بیور هزار گزین کرد گُردان خنجر گذار برایشان ز خویشان دو سالار کرد دو صد پیل با هر یکی بار کرد شتابنده فرمود تا رزم ساز همه پیش گرشاسب...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 124 - رزم گرشاسب با سالار فغفور
شنبه 21 تیر 1393 23:21
چو زد روز بر تیره شب دزدوار سپیده برآمد چو گرد سوار هوا نیلگون شد چو تیغ نبرد چو رخسار بد دل زمین گشت زرد دو لشکر به پرخاش برخاستند برابر صف کین بیاراستند برآمد دم مهرهء گاودم خروشان شد از خام رویینه خم زمین ماند از آرام و چرخ ازشتاب به که خون گشاد از دل سنگ آب دم بد دلان و تف تیغ و تیر برآمیخت چون آتش و زمهریر سر...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 125 - جادویی کردن ترکان بر ایرانیان
شنبه 21 تیر 1393 23:17
چنین بود یک هفته پیوسته جنگ جهان گشت بر چینیان تار و تنگ بد از خیلشان جاودان بی شمار گرفته بی اندازه پرّنده مار به افسونگری بر سر تیغ کوه شدند از پس پشت ایران گروه همی مار کردند پرّان رها نمودند ار ابر اندرون اژدها تگرگ آوریدند با باد سخت پس از باد سرما که درّد درخت بد از سوی توران زمین افتاب وز این سو ز سرما همی یخ...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 126 - داستان دهقان توانگر
شنبه 21 تیر 1393 23:15
دهی دید در راه در دشت و راغ بی اندازه پیرامنش کشت و باغ مِه ده پذیره شدش با گروه بیاراست بزمی به فرّ و شکوه ورا میهمان داشت با مهتران پراکنده نزل و علف بی کران به هر کس چنان هدیه دادن گرفت کزاو ماند گرد سپهبد شگفت چه مردی بدو گفت کاین دستگاه شهان را بود بر فزونی و گاه چنین داد پاسخ که دهقان به کار چو از کشت شد وز گله...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 127 - آمدن فغفور به جنگ نریمان
شنبه 21 تیر 1393 23:14
سوی لشکرش پهلوان رفت باز به پیکار فغفور بر کرد ساز وز آن سو سپه را چو فغفور شاه فرستاد زی پهلوان کینه خواه به در بر همیشه هزاران هزار سپه داشت گردان خنجر گزار هزار و صد و شصت شه پیش اوی بدند از سپاهش همه خویش اوی ازو چارصد را به پرده سرای زدندی همه کوس و زرّینه نای بدش رسم هر روز فرشی دگر ز شاهانه دیبای چینی به زر یکی...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 128 - رسیدن گرشاسب به نزد نریمان و گرفتاری فغفور
شنبه 21 تیر 1393 23:13
از آن پس نریمان چو شد چیره دست پس از رزم در بزم و شادی نشست ببد تا بیآمد جهان پهلوان گرفتند شادی ز سر هردوان سخن چند راندند از آن رزمگاه وزآنجا به جندان گرفتند راه ده و شهر و دز هر چه دیدند پاک بکندند و ، با خون سرشتند خاک تو گفتی زخوبان و از خواسته بهشتیست هر خیمه آراسته همی بُرد هر شیر جنگی شکار گرفته به بر آهوی...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 129 - نامه گرشاسب به نزد فریدون
شنبه 21 تیر 1393 23:11
سپهبد گزید این همه چار ماه یکی نامه فرمود نزدیک شاه نویسنده قرطاس بر برگرفت سر خامه در مشک و عنبر گرفت بر آمد ز شاخ آن نگونسار سار که بر سیم بارد ز منقار قار سواری سه اسپه پیاده روان تنش رومی و چهره از هندوان همان شیرخواره کش از قیر شیر ز گهواره بر جست گویا و پیر همه تنش چشم و همه چشم گوش همه گوش دل ها ، همه دل خروش...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 130 - خبر یافتن فریدون از آمدن نریمان
شنبه 21 تیر 1393 23:09
ازین مژده چون آگهی یافت شاه بر افروخت از ماه برتر کلاه هزار اسپ بالای زرینه ساز فرستاد با لشکر از پیشباز دو ره پیل سیصد چو دریا به جوش ز برگستوان دار و از درع پوش ز صندوق پیلان خروشنده نای غریوان شده زنگ و کوس و درای دو صد پیل در دیبه رنگ رنگ ز برشان درفش دلیران جنگ همه پیلبانان به زرین کمر ز دُر تاجستان ، گوشوار از...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 131 - پاسخ نامه گرشاسب از فریدون
شنبه 21 تیر 1393 23:08
نبشت آن گهی پاسخش باز و گفت رسید آن سخن های با مهر جفت یکی نامه گویا چو فرّخ سروش که از درّ معنی صدف کرده گوش پیام آورش مژده را مایه بود خرد را سخنهاش پیرایه بود روان ها شد از مژده شادی سرشت به هر دل دری بگشاد از بهشت ترا تا گشادست دست بلند بود بی گمان پای دشمن به بند تو شیری و تیغ تو ز الماس ابر روان بار ابر و عنان...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 132 - خواهش نریمان از شاه افریدون و زن خواستن او
شنبه 21 تیر 1393 23:07
وز آن سو نریمان چو یک مه ببود به درگاه شه رفت شبگیر زود کمر بستهٔ راه و بر سر کلاه ز بهر شدن خواست فرمان شاه دگر گفت کز چین چو برخاستم بر شهریار آمدن خواستم مرا عّم من پهلوان داد پند که چون باز خانه رسی بی گزند یکی جفت شایسته کن درخورت بپیوند ازو در جهان گوهرت که خواهد نژادی بزرگ از تو خاست که گیتی بدارد به شمشیر راست...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 133 - زادن سام نریمان
شنبه 21 تیر 1393 23:01
پسر زاد ماهی که از چرخ مهر ز خوبی بدو آرزو کرد مهر به دیدار گفتی پدر بود راست برین برگوا کس نبایست خواست نریمان یل نام او سام کرد به مهرش روان و دل آرام کرد نوندی به نزد فریدون شاه به مژده برافکند پویان به راه پرندین چنان کودکی ساختند چو گردانش بر اسپ بنشاختند کمند و کمان درفکنده با یال یکی گرز شاهان گرفته به بال یکی...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 134 -داستان قباد کاوه
شنبه 21 تیر 1393 21:29
چو شد پهلوان بسته ره را کمر قباد آن کجا کاوه بودش پدر به درگه چنین گفت پیش مهان که این شه ندارد نهاد شهان پدرم از جهان جز مر او را نخواست به شمشیر گیتی ازو گشت راست از اورنگ برکند ضحاک را سپرد افسرش زیر پی خاک را ز گرشاسب ما بیش بردیم رنج بدو بیش بخشد همی شهر و گنج شد این آگهی نزد شه آشکار نهان داشت تا بود هنگام بار...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 135 -داستان گرشاسب با شاه طنجه
شنبه 21 تیر 1393 21:13
کنون از شه طنجه و پهلوان شنو کار کین جستن هر دوان بدان گه که از نزد ضحاک شاه سوی طنجه شد پهلوان سپاه ز دریا و خشک آنچه آورده بود به دست شه طنجه بسپرده بود که تا باز خواهد چه آرد هوا بدین کرده بُد مرد چندی گوا سرآمد مر آن شاه را روزگار پسرش از پس او شده شهریار پسر نیز رفته به راه پدر نبیره ببسته به جایش کمر چنان بود...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 136 - رزم دیگر گرشاسب با شاه طنجه
شنبه 21 تیر 1393 21:11
سپیده چو شب را به بر درگرفت شبش کرد بدرود و ره برگفت ببد سیم دریا زمین زرّ زرد خم آهن کُه و آسمان لاژورد گرفتند گردان به کین ساختن جهان از یلان گشت پر تاختن ز غرّیدن کوس و شیپور و نای ز بانگ جرس وز جرنگ درای سته مغز کیوان و بی هوش گشت دل و زَهره زُهره پر جوش گشت دُم اسپ کوته شد و تک دراز فرازی ببد پست و پستی فراز ز بس...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 137 - جنگ دیگر گرشاسب با شاه طنجه
شنبه 21 تیر 1393 21:06
چو شاه حبش سوی خاور گریخت همه رخت و دینار و گوهر بریخت شه روم بنشست بر تخت عاج درآویخت زایوان پیروزه تاج دو لشکر به هم کینه خواه آمدند دلیران ناوردگاه آمدند غو کوس تند شد و گرد میغ در آن میغ خون آب شد برق تیغ برآویخت یک باره با مهر خشم خرد را سترگی فرو بست چشم همی تاخت خنجر ز گرد سیاه چو ایمان پاک از میان گناه کمان شد...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 138 - گردیدن گرشاسب و عجایب دیدن
شنبه 21 تیر 1393 21:05
سپهبد چو از طنجه برگاشت باز بگشت اندر آن مرز شیب و فراز همی خواست تا یکسر آن بوم و بر ببیند که کم دید بار دگر چو یک هفته شد دید کوهی چو نیل بدو رودی از آب پهنا دو میل درختان رده کرده بر گرد رود تنه لعلگون شاخهاشان کبود بدان شاخ ها برگ ها سبز و تر نه آهن نه آتش بر او کارگر وزو هر که کندی به دندان برش نبردی دگر درد...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 139 - باز گشت گرشاسب به ایران
شنبه 21 تیر 1393 21:00
به ایران سوی شاه با فرّهی چو آمد به شاه کیان آگهی پذیره شدش منزلی بیش و کم نشست از بر تخت با او به هم ببوسید و پرسید چیزی که دید سپهبد همی گفت و شه زو شنید پس آن چرم پتیاره کآورده بود بیآورد و شاه و سپه را نمود کهی بد دو سر بر وی و هشت پای که ده زنده پیلش نبردی ز جای همه کام دندان پیل و نهنگ همه پنجه چنگال شیر و پلنگ...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 140 - سپری شدن روزگار گرشاسب
شنبه 21 تیر 1393 20:59
از آن پس جهان پهلوان گاه چند همی زیست خرم دل و بی گزند چو بر هفتصدش شد سی و سه سال ز تن مرغ عمرش بیفکند بال جهان کند بیخ درنگش ز جای سر زندگانیش را زد به پای به نخچیر بُد روزی آمد ز دشت هم از پی بیفتاد و بیمار گشت بدانست کش بست بند سپهر جهان خواهد از جانش بگسست مهر بفرمود تا بیند اختر شمار که بهره چه ماندستش از روزگار...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 141 - پند دادن گرشاسب نریمان را
شنبه 21 تیر 1393 20:57
برفتند گریان و گرشاسب باز دگر باره شد با نریمان به راز بدو گفت کآمد سر امّید من ز دیوار در رفت خورشید من چو مرگ آمد و کار رفتن ببود نه دانش نماید نه پرهیز سود ره پیری و مرگ را باره نیست به نزد کس این هر دو را چاره نیست دلم زین به صد گونه ریش اندرست که راهی درازم به پیش اندرست به ره باز خوهی که پیدا و راز نیابد کسی زو...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 142 - وفات گرشاسب و مویه بر او
شنبه 21 تیر 1393 20:55
از آن پس چو روز دهم بود خواست خورش آرزو کرد و بنشست راست بخورد اندکی وز خورش بازماند سبک سام را با نریمان بخواند چنین گفت کز بهر زخمم زمان گشاید کنون مرگ تیر از کمان بوید از پی جان غمگین من یک امروز هردو به بالین من مگر کِم روان چون هراسان شود به روی شما مرگم آسان شود بگفت این و از دیده آب دریغ ببارید چون ژاله بارد ز...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 143 - خبر یافتن فریدون از مرگ گرشاسب
شنبه 21 تیر 1393 20:51
چو نزد فریدون ز سوگ و ز غم رسید آگهی، گشت از انده دژم همه جامه زد چاک و بنداخت تاج غریوان به خاک آمد از تخت عاج همی گفت گردا گوا سرورا هژبرا جهانگیر نام آورا که گیرد کنون گرز و شمشیر تو چو بی کار شد بازوی چیر تو به هر کشور از بهر من کارزار که جوید، چو شد مر ترا کارزار درختی بُدی سال و مه بارور خرد بیخ و دین برگ و بارش...
-
اسدی توسی » گرشاسپنامه » 144 - خاتمت کتاب
شنبه 21 تیر 1393 20:49
شد این داستان بزرگ اسپری به پیروزی و روز نیک اختری ز هجرت براوبر سپهری که گشت شده چارصد سال و پنجاه و هشت چنان اندرین سعی بردم ز بن ز هر در بسی گرد کردم سخن بدان سان که بینا چو بیند نخست بد از نیک زاین گفته داند درست ز گویندگانی کشان نیست جفت به خوشی چنین داستان کس نگفت بدین نامه گر نامم آیدت رای به دال اسد حرفِ دَه...
-
سایر اشعار شیخ ابوسعید ابوالخیر - ابیات پراکنده
شنبه 21 تیر 1393 18:53
چون نیست شدی هست ببودی صنما چون خاک شدی پاک شدی لاجرما وای ای مردم داد زعالم برخاست جرم او کند و عذر مرا باید خواست مرغی به سر کوه نشست و برخاست بنگر که از آن کوه چه افزود و چه کاست بی غم دل کیست تا بدان مالم دست بی غم دل زنگیان شوریدهٔ مست جز درد دل از نظارهٔ خوبان چیست آنرا که دو دست و کیسه از سیم تهیست فاساختن و...
-
ترانه های خیام نیشابوری به انتخاب و روایت صادق هدایت
شنبه 21 تیر 1393 16:38
رباعیاتی که به نظر مشکوک میآمده جلو آنها یک ستاره گذاشتهشده است راز آفرینش (۱۵-۱) درد زندگی (۲۵-۱۶) از ازل نوشته (۳۴-۲۶) گردش دوران (۵۶-۳۵) ذرات گردنده (۷۳-۵۷) هرچه باداباد (۱۰۰-۷۴) هیچ است (۱۰۷-۱۰۱) دم را دریابیم (۱۴۳-۱۰۸)
-
رباعیات خیام نیشابوری - 1 تا 30
شنبه 21 تیر 1393 14:16
رباعی شماره ۱ برخیز و بیا بتا برای دل ما حل کن به جمال خویشتن مشکل ما یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم زان پیش که کوزهها کنند از گل ما رباعی شماره ۲ چون عهده نمیشود کسی فردا را حالی خوش دار این دل پر سودا را می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه بسیار بتابد و نیابد ما را رباعی شماره ۳ قرآن که مهین کلام خوانند آن را گه گاه نه...
-
حکیم ابوالفتح عمربن ابراهیم الخیامی مشهور به "خیام" فیلسوف و ریاضیدان و منجم و شاعر ایرانی در سال ۴۳۹ هجری قمری
شنبه 21 تیر 1393 14:03
رباعیات خیام مطابق انتخاب و تصحیح محمدعلی فروغی و دکتر غنی ترانههای خیام (صادق هدایت)
-
شیخ ابوسعید ابوالخیر عارف و شاعر نامدار ایرانی قرن چهارم و پنجم
جمعه 20 تیر 1393 18:28
رباعیات سایر اشعار