-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۳ - در شرح سخن
پنجشنبه 26 تیر 1393 19:08
ای قوی ربقهٔ اخلاص به تو خلعت لطف سخن خاص به تو بحر معنی ز سخن پرگهرست هر یک آویزهٔ گوش دگرست در بلورین صدف چرخ کهن نیست والا گهری به ز سخن سخن آواز پر جبریل است روحبخش دم اسرافیل است سخن از عرش برین آمده است بهر پاکان به زمین آمده است نیست در کان گهری بهتر از این یا در امکان هنری بهتر از این نامهٔ کون به وی طی شده...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۴ - حکایت سعدی که بگفت: برگ درختان سبز، در نظر هوشیار...هر ورقی دفتریست معرفت کردگار...
پنجشنبه 26 تیر 1393 19:08
سعدی آن بلبل «شیراز سخن» در گلستان سخن دستان زن شد شبی بر شجر حمد خدای از نوای سحری سحرنمای بست بیتی ز دو مصراع به هم هر یکی مطلع انوار قدم جان از آن مژدهٔ جانان مییافت بر خرد پرتو عرفان میتافت عارفی زندهدلی بیداری که نهان داشت بر او انکاری دید در خواب که درهای فلک باز کردند گروهی ز ملک رو نمودند ز هر در زده صف هر...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۵ - در استدلال بر وجود آفریدگار
پنجشنبه 26 تیر 1393 19:05
ای درین کارگه هوشربای روز و شب چشم نه و گوشگشای! نه به چشم تو ز دیدن اثری نه به گوشات ز شنیدن خبری، چند گاهی ره آگاهان گیر! ترک همراهی بیراهان گیر! پرده از چشم جهان بین کن باز! بنگر پیش و پس و شیب و فراز! بین که این دایرهٔ گردان چیست! دور او گرد تو جاویدان چیست! بر سرت چتر مرصع که فراشت! بر وی این نقش ملمع که...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۶ - حکایت آن ماهیان که تا به خشکی نیفتادند دریا را نشناختند
پنجشنبه 26 تیر 1393 19:03
داشت غوکی به لب بحر وطن دایم از بحر همی راند سخن روز و شب قصه دریا گفتی گوهر مدحت دریا سفتی گفتی: «از بحر پدید آمدهایم زو درین گفت و شنید آمدهایم دل ازو گوهر دانایی یافت تن از او دست توانایی یافت هر کجا میگذرم، اوست همه هر طرف مینگرم، اوست همه» ماهیای چند رسیدند آنجا وز وی این قصه شنیدند آنجا عشق بحر از دلشان سر...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۷ - مناجات در طلب وصول به شهود
پنجشنبه 26 تیر 1393 19:02
ای پر از فیض وجود تو جهان! غرق نور تو چه پیدا چه نهان! مایهٔ صورت و معنی همه تو با همه، بیهمه، تو، ای همه تو! بینصیب از تو نه چندست و نه چون خالی از تو نه درون و نه برون متحد اولی و آخریات متفق باطنی و ظاهریات کردهای در همه اضداد ظهور هیچ ضد نیست ز نزدیک تو دور جامی از هستی خود پاک شده در ره فقر و فنا خاک شده در...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۸ - حکایت مناظرهٔ کلیم با ابلیس سیه گلیم
پنجشنبه 26 تیر 1393 19:01
پور عمران به دلی غرقهٔ نور میشد از بهر مناجات به طور دید در راه سر دوران را قائد لشکر مهجوران را گفت کز سجدهٔ آدم ز چه روی تافتی روی رضا؟ راست بگوی! گفت: «عاشق که بود کاملسیر پیش جانان نبرد سجده به غیر» گفت موسی که: «به فرمودهٔ دوست سرنهد، هر که به جان بندهٔ اوست» گفت: «مقصود از آن گفت و شنود امتحان بود محب را، نه...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۹ - در بیان ارادت
پنجشنبه 26 تیر 1393 19:01
ای درین دامگه وهم و خیال مانده در ربقهٔ عادت مه و سال حق که منشور سعات دادهست در خلاف آمد عادت دادهست چند سر در ره عادت باشی؟ تارک تاج سعادت باشی؟ کردهای عادت و خو، پردهٔ خویش باز کن خوی ز خو کردهٔ خویش! لب و دندان و زبانت دادند قوت نطق و بیانت دادند تا شوی بر نهج صدق و صواب متکلم به اسالیب خطاب نه که بیهود سخن سنج...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۰ - حکایت آن مرید گرم رو و پیر
پنجشنبه 26 تیر 1393 19:00
صادقی را غم شبگیر گرفت صبحدم دست یکی پیر گرفت کمر خدمت او ساخت کمند بهر معراج مقامات بلند پیر روزی دم عرفان میزد گوی اسرار به چوگان میزد سامعان جمله سرافکنده به پیش از ره گوش، برون رفته ز خویش آمد آن طالب صادق به حضور که به فرمودهات ای چشمهٔ نور خشک و تر هیمه همه سوخته شد تا تنوری عجب افروخته شد بعد ازین کار چه و...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۱ - مناجات
پنجشنبه 26 تیر 1393 18:59
ای دل اهل ارادت به تو شاد! به تو نازم! که مریدی و مراد خواهش از جانب ما نیست درست هر چه هست از طرف توست نخست تا به ناخواست دهی کاهش ما هیچ سودی ندهد خواهش ما گر به ما خواهش تو راست شود مو به مو بر تن ما خواست شود دولت نیک سرانجامی را گرم کن ز آتش خود جامی را در دلش از تف آن شعلهفروز، هر چه غیر تو بود جمله بسوز! بود...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۲ - در مقام توبه
پنجشنبه 26 تیر 1393 18:54
ای رقم کردهٔ تو حرف گناه! نامهٔ عمرت ازین حرف سیاه! وای اگر عهد بقا پشت دهد مرگ بر حرف تو انگشت نهد گسترد دست اجل مهد فراق وز فزع ساق تو پیچد بر ساق دوستان نغمهٔ غم ساز کنند دشمنان خرمی آغاز کنند وارثان حلقه به گرد سر تو حلقهکوبان ز طمع بر در تو از برون سو به تو گریان نگرند وز درون خرم وخندان نگرند هیچ تن را سر سودای...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۳ - حکایت آن وزیر که دل پندپذیر داشت
پنجشنبه 26 تیر 1393 18:53
میشد اندر حشم حشمت و جاه پادشاوار وزیری بر راه گرد او حلقه، مرصع کمران موکبش ناظم عالی گهران دیدن حشمت او باده اثر چشم نظارگیان مست نظر هر که آن دولت و شوکت نگریست بانگ برداشت که: «این کیست؟ این کیست؟» بود چابکزنی آنجا حاضر گفت: «تا چند که این کیست؟» آخر؟ راندهای از حرم قرب خدای کرده در کوکبهٔ دوران جای خورده از...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۴ - حکایت شیرزن موصلی
پنجشنبه 26 تیر 1393 18:52
بود مردانهزنی در موصل سر جانش به حقیقت واصل همچو خورشید، منث در نام لیک در نور یقین، مرد تمام رو به مهراب عبادت کرده چاک در پردهٔ عادت کرده نه ره خورد به خود داده نه خفت خاطرش فرد ز همخوابی و جفت مالداری ز بزرگان دیار در بزرگی و نسب، پاکعیار کس فرستاد به وی کای سرهزن! در ره صدق و صفا نادرهفن! ز آدمی فرد نشستن نه...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۵ - حکایت صبر عیار
پنجشنبه 26 تیر 1393 18:42
شحنهای گفت که عیاری را مانده در حبس گرفتاری را، بند بر پای، برون آوردند بر سر جمع، سیاست کردند شد ز بس چوب، چو انگشت سیاه لیک بر نمد از او شعلهٔ آه رخت از آن ورطه چو آورد برون پیش یاران ز دهان کرد برون، درم سیم، به چندین پاره بلکه ماهی شده چند استاره محرمی کرد سالش کاین چیست؟ بدر کامل شده چون پروین چیست؟ گفت جا داشت...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۶ - در رجاء که به روایح وصال زیستن است و به لوایح جمال نگریستن
پنجشنبه 26 تیر 1393 18:22
ای ز بس بار تو انبوه شده، دل تو نقطهٔ اندوه شده! خط ایام تو در صلح و نبرد منتهی گشته به این نقطهٔ درد نه برین نقطه درین دایره پای! گرد این نقطه چو پرگار برآی! بو که از غیب نویدی برسد زین چمن بوی امیدی برسد هست در ساحت این بر شده خاک عرصهٔ روضهٔ امید، فراخ کار بر خویش چنین تنگ مگیر! وز دم ناخوشی آهنگ مگیر! گر بود خاطر...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۷ - حکایت ابراهیم و پیر آتش پرست
پنجشنبه 26 تیر 1393 18:21
پیری از نور هدا بیگانه چهره پر دود، ز آتشخانه کرد از معبد خود عزم رحیل میهمان شد به سر خوان خلیل چون خلیل آن خللش در دین دید بر سر خوان خودش نپسندید گفت: «با واهب روزی، بگرو! یا ازین مائده برخیز و برو!» پیر برخاست که: «ای نیکنهاد! دین خود را به شکم نتوان داد!» با لب خشک و دهان ناخورد روی از آن مرحله در راه آورد آمد...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۸ - حکایت خوابیدن ابوتراب نسفی در میدان جنگ
پنجشنبه 26 تیر 1393 18:20
بوتراب آن گهر بحر شرف کبرو یافت از او خاک نسف با خود آن دم که جهادیش نماند مرکب جهد سوی اعدا راند چون شد از هر دو طرف صفها راست بانگ جنگآوری از صفها خاست، آمد از بارگی خویش به زیر با دلی همچو دل شیر، دلیر زیر پهلو ز ردا فرش انداخت تیغ همخوابه، سپر بالین ساخت شد میان دو صف آنگونه به خواب که شنیدند نفیرش اصحاب مدت...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۹ - در عشق
پنجشنبه 26 تیر 1393 18:19
ای دلت شاه سراپردهٔ عشق جان تو زخم بلاخوردهٔ عشق عشق پروانهٔ شمع ازل است داغ پروانگیاش لم یزل است بیقراری سپهر از عشق است گرم رفتاری مهر از عشق است خاک یک جرعه از آن جام گرفت که درین دایره آرام گرفت دل بیعشق، تن بیجان است جان از او زندهٔ جاویدان است گوهر زندگی از عشق طلب! گنج پایندگی از عشق طلب! عشق هر جا بود اکسیر...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۲۰ - سؤال و جواب ذوالنون با عاشق مفتون
پنجشنبه 26 تیر 1393 18:18
والی مصر ولایت، ذوالنون آن به اسرار حقیقت مشحون گفت در مکه مجاور بودم در حرم حاضر و ناظر بودم ناگه آشفته جوانی دیدم نه جوان، سوخته جانی دیدم لاغر و زرد شده همچو هلال کردم از وی ز سر مهر سؤال که: «مگر عاشقی؟ ای شیفته مرد! که بدین گونه شدی لاغر و زرد؟» گفت: «آری به سرم شور کسیست کهش چو من عاشق رنجور بسیست» گفتمش:...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۲۱ - حکایت پیر خارکش
پنجشنبه 26 تیر 1393 18:17
خارکش پیری با دلق درشت پشتهای خار همی برد به پشت لنگلنگان قدمی برمیداشت هر قدم دانهٔ شکری میکاشت کای فرازندهٔ این چرخ بلند! وی نوازندهٔ دلهای نژند! کنم از جیب نظر تا دامن چه عزیزی که نکردی با من در دولت به رخم بگشادی تاج عزت به سرم بنهادی حد من نیست ثنایت گفتن گوهر شکر عطایت سفتن نوجوانی به جوانی مغرور رخش پندار...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۲۲ - فتوت
پنجشنبه 26 تیر 1393 18:16
ای که از طبع فرومایهٔ خویش میزنی گام پی وایهٔ خویش! خاطر از وایهٔ خود خالی کن! زین هنر پایهٔ خود عالی کن! بهر خود، گرمی جز سردی نیست سردی آیین جوانمردی نیست چند روزی ز قویدینان باش! در پی حاجت مسکینان باش! شمع شو! شمع، که خود را سوزی تا به آن بزم کسان افروزی با بد و نیک و نکوکاری ورز! شیوهٔ یاری و غمخواری ورز! ابر...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۲۳ - در صدق چنانکه ظاهر و باطن یکسان بود
پنجشنبه 26 تیر 1393 18:15
ای گرو کرده زبان را به دروغ! برده بهتان ز کلام تو فروغ! این نه شایستهٔ هر دیدهورست، که زبانت دگر و دل دگرست از ره صدق و صفا دوری چند؟ دل قیری، رخ کافوری چند؟ روی در قاعدهٔ احسان کن! ظاهر و باطن خود یکسان کن! یکدل و یک جهت و یکرو باش! وز دورویان جهان، یک سو باش! از کجی خیزد هر جا خللیست «راستی، رستی! نیکو مثلیست...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۲۴ - حکایت وارد شدن میهمان بر اعرابی
پنجشنبه 26 تیر 1393 18:14
آن عرابی به شتر قانع و شیر در یکی بادیه شد مرحلهگیر ناگهان جمعی از ارباب قبول شب در آن مرحله کردند نزول خاست مردانه به مهمانیشان شتری برد به قربانیشان روز دیگر ره پیشینه سپرد بهر ایشان شتری دیگر برد عذر گفتند که: «باقیست هنوز، چیزی از دادهٔ دوشین امروز» گفت: «حاشا که ز پس ماندهٔ دوش دیگ جود آیدم امروز به جوش» روز...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۲۵ - مناجات
پنجشنبه 26 تیر 1393 18:13
این محیط کرمات عرش صدف! عرشیان در طلبات باد به کف! ما که لب تشنهٔ احسان توایم کشتی افتاده به توفان توایم نظر لطف بدین کشتی دار! به سلامت برسانش به کنار! خیمهٔ ما به سوی ساحل زن! صدف هستی ما را بشکن! پردهٔ ظلمت ما را بگشای! صفوت گوهر ما را بنمای! جامی از هستی خود گشته ملول دارد از فضل تو امید قبول بر سر خوان عطایش...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۲۶ - در سماع
پنجشنبه 26 تیر 1393 18:12
ای درین خوابگه بیخبران! بیخبر خفته چو کوران و کران! سر برآور! که درین پردهسرای میرسد بانگ سرود از همه جای بلبل از منبر گل نغمهنواز قمری از سرو سهی زمزمهساز فاخته چنبر دف کرده ز طوق از نوا گشته جلاجل زن شوق لحن قوال شده صومعهگیر نه مرید از دم او جسته نه پیر مطرب از مصطبهٔ دردکشان داده از منزل مقصود نشان بادنی بر...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۲۷ - در نصیحت به نفس خود و یاد از شاعران گذشته
پنجشنبه 26 تیر 1393 18:11
جامی این پردهسرایی تا چند؟ چون جرس هرزهدرایی تا چند؟ چند بیهوده کنی خوشنفسی؟ هیچ نگرفت دلت چون جرسی؟ ساز بشکست، چه افغان است این؟ تار بگسست، چه دستان است این؟ نامهٔ عمر به توقیع رسید نظم احوال به تقطیع رسید تنگ شد قافیهٔ عمر شریف دم به دم میشودش مرگ ردیف سر به جیب و همه شب قافیهجوی تنت از معنی باریک چو موی گر شوی...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۲۸ - سنایی وقت وفات میخواند: بازگشتم از سخن زیرا که نیست...در سخن معنی و در معنی سخن
پنجشنبه 26 تیر 1393 18:10
چون سنائی شه اقلیم سخن راقم تختهٔ تعلیم سخن خواست گردون که فرو شوید پاک رقم هستیاش از تختهٔ خاک بر سر بستر کین افکندش همچو سایه به زمین افکندش لب هنوزش ز سخن نابسته داشت با خود سخنی آهسته همدمی بر دهنش گوش نهاد به حدیثش نظر هوش گشاد آنچه از عالم دل تلقین داشت بیتکی بود که مضمون این داشت که: بر اطوار سخن بگذشتم لیک...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۲۹ - مناجات
پنجشنبه 26 تیر 1393 18:08
ای رهائی ده هر بیهوشی! مهر بر لب نه هر خاموشی! به هوای تو سخن کوشی ما به تمنای تو خاموشی ما گر تو در حرف نهی لطف شگرف لجهای ژرف شود چشمهٔ حرف بعد توست اصل همه تنگیها قرب تو مایهٔ یکرنگیها دل جامی که بود تنگ از تو عندلیبیست خوش آهنگ از تو بال پروازش ازین تنگی ده! نکهتاش از گل یکرنگی ده! دوز از تار فنا دلق، او را!...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۳۰ - خطاب به خوانندگان و عیبجویان
پنجشنبه 26 تیر 1393 18:07
ای ز گلزار سخن یافته بوی! وز تماشای چمن تافته روی! بلبل دل شده مشتاق چمن نکتهخوان گشته ز اوراق سمن هر ورق کز سخن آنجاست رقم نسخهٔ صحت رنج است و الم دیده بر دفتر جمعیت نه! الم تفرقه را صحت ده! باش با دفتر اشعار جلیس! انه خیر جلیس و انیس دفتر شعر بود روضهٔ روح فاتح غنچهٔ گلهای فتوح هر ورق را که ز وی گردانی گل دیگر...
-
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۳۱ - ختم کتاب و خاتمهٔ خطاب
پنجشنبه 26 تیر 1393 18:06
دامت آثارک، ای طرفه قلم! دام دلها زدی از مسک، رقم نقد عمرست نثار قدمت نور چشم است سواد رقمت مرغ جان راست صریر تو صفیر وز صفیر تو در آفاق نفیر مرکب گرم عنان میرانی خویچکان قطرهزنان میرانی بافتی بر قد این حورسرشت حله از طرهٔ حوران بهشت این چه حور است درین حلهٔ ناز کرده از دولت جاوید طراز هر دو مصراع ز وی ابرویی...
-
مهستی گنجوی » رباعیات » 92 تا 159
پنجشنبه 26 تیر 1393 14:06
رباعی شمارۀ ۹۲ جانا تو ز دیده اشک بیهوده مبار دلتنگی من بس است دل تنگ مدار تو معشوقی گریستن کار تو نیست کار من بیچاره به من باز گذار رباعی شمارۀ ۹۳ گر بت رخ توست بتپرستی خوشتر ور باده ز جام توست مستی خوشتر در هستی عشق تو از آن نیست شوم کین نیستی از هزار هستی خوشتر رباعی شمارۀ ۹۴ ای لعل تو تا لانهٔ بستان بهار با دام...