-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 54 - رفتن راهین به گوراب و دیدن گل و عاشق شدن بر وى
یکشنبه 22 تیر 1393 20:53
اگر چه یافت رامین مرزبانى به درگاه برادر پهلوانى دلش بى ویس با فرمان و شاهى به سختى بود چود بى آب ماهى بگشت او گرد مرز پادشایى گرفته راى فرمانش روایى به هر شهرى و هر جایى گذر کرد بدان را از جهان زیر و زبر کرد چنان بى بیم و ایمن کرد گرگان که میشان را شبان بودند گرگان عقاب و باز بُد در حد سارى رفیق و جفت کبگ کوهسارى ز...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 55 - عروسى کردن رامین با گل
یکشنبه 22 تیر 1393 20:52
پس آنگه نامداران را بخواندند دگر ره در و گوهر بر فشاندند جهان افروز رامین کرد پیمان به سو گندى که بود آئین ایشان که تا جانم بماند در تن من گل خورشید رخ باشد زن من نجویم نیز ویس بدگمان را نه جز وى نیکوان این جهان را مرا تا من زیم گل یار باشد دلم از دیگران بیزار باشد گل گلبوى باشد دل گشایم زمین کشور بود گوراب جایم مرا...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 56 - نامه نوشتین رامین به ویس و بیزارى نمودن
یکشنبه 22 تیر 1393 20:51
چو رامین دید کاو را دل بیازرد نگر تا پوزش آزار چون کرد ز پیش گل حریر و کلک بر داشت حریرش را به آب مُشک بنگاشت بر آهخت از میان تیغ جفا را بدو ببرید پیوند وفا را یکى نامه نوشت آن بى وفا یار به یارى بس وفا جوى و وفادار به نامه گفت ویسا نیک دانى که چند آمد مرا از تو زیانى خدا و جز خدا از من بیازرد همه کس در جهانم سرزنش...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 57 - رسیدن پیگ رامین به مروشاهجان و آگاه شدن ویس ازان
یکشنبه 22 تیر 1393 20:50
چو پیگ و نامهء رامین در آمد طرافى از دل ویسه بر آمد دلش داد اندر آن ساعت گوایى که رامین کرد با او بى وفایى چو موبد نامهء رامین بدو داد درخش حسرت اندر جانش افتاد ز سختى خونش اندر تن بجوشید ولیکن راز از مردم بپوشید لبش بود از برون چون لاله خندان شده دل زاندرون چون تفته سندان چو مینو بود خرم از برونش چو دوزخ بود تفسیده...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 58 - رفتن دایه به گوراب نزد رامین
یکشنبه 22 تیر 1393 20:49
بگفت این و به راه اگتاد شبگیر کمان شد مرو دایه جسته زو تیر جنان تیرى که بودش راه پرتاب ز مرو شایگان تا مرز گوراب چو اندر مرز گوراب آمد از راه به صحرا پیشش آمد بى وفا شاه بسان شیر خشم آلود تازان به گوران و گوزنان و گرازان سپه در ره شد همچون حصارى حصارى گشته در وى هر شکارى ز بس در چرم ایشان آژده تیر تو گفتى پروّر بودند...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 59 - بیمار شدن ویس از فراق رامین
یکشنبه 22 تیر 1393 20:48
ز درد جان و دل بر بستر افتاد بریده گشت گفتى سرو آزاد همه بستر ز جانش پر غم و درد همه بالین ز رویش پر گل زرد به بالین نشسته ماهرویان زنان مهتران و نامجویان یکى گفتى که چشم بد بخستش یکى گفتى که افزون گر ببستش پزشکانى همه فرهنگ خوانده ز حال درد او عاجز بمانده یکى گفتى همه رنجش ز سوداست یکى فگتى همه دردش ز صفراست ز هر شهر...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 60 - نامه نوشتن ویس به رامین و دیدار خواستن
یکشنبه 22 تیر 1393 20:46
چو بشنید این سخن فرزانه مشکین به فرهنگش جهان را کرد مشکین یکى نامه نوشت از ویس دژکام به رامین نکوبخت و نکو نام حریر نامه بود ابریشم چین چو مشک از تبت و عنبر ز نسرین قلم از مصر بود آب گل از جور دویت از عنبرین عود سمندور دبیر از شهر بابل جادوى تر سخن آمیخته شکر به گوهر حریرش چون بر ویس پرى روى مدادش همچو زلف ویس خوشبوى...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 61 - نامه ی اول در صفت آرزومندى و درد جدایى
یکشنبه 22 تیر 1393 20:45
اگر چرخ فلک باشد حریرم ستاره سر بسر باشد دبیرم هوا باشد دوات سیاهى حروف نامه برگ و ریگ و ماهى نویسند این دبیران تا به محشر امید و آرزوى من به دلبر به جان تو که ننویسند نیمى مرا جز هجر ننمایند بیمى مرا خود بأ فراقت خواب ناید و گر آید خیالت در رباید چنان گشتم درین هجران که دشمن ببخشاید همى چون دوست بر من به گریه گه گهى...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 62 - نامه ی دوم دوست را به یاد داشتن و خیالش را به خواب دیدن
یکشنبه 22 تیر 1393 20:44
نگارا تا ز پیش من برفتى دلم را با نوا از من گرفتى چه بایست ز پیش من برفتن گه رفتن نوا از من گرفتن نوا دادم ترا دل تا تو دانى که من بى دل نجویم شادمانى دلم با تست هر جایى که هستى چو بیمارى که جوید تندرسى دلى کاو با تو همراهست و همبر چگونه مهر بندد جاى دیگر دلى کاو را تو هم جانى و هم هوش از آن دل چون شود یادت فراموش ز...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 63 - نامه ی سوم اندر بدل جستن به دوست
یکشنبه 22 تیر 1393 20:43
کجایى اى دو هفته ماه تابان چرا گشتى به خون من شتابان ترا باشد به جاى من همه کس مرا اندر دو گیتى خود توى بس مرا گویند بیهوده چه نالى چرا چندین ز بد مهرى سگالى نبرّد عشق را جز عشق دیگر چرا یارى نگیرى زو نکوتر نداند آنکه این گفتار گوید که تشنه تا تواند آب جوید اگر چه آب گل پاکست و خوشبوى نباشد تشنه را چون آب در جوى کسى...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 64 - نامه ی چهارم خشنودى نمودن از فراق و امید بستن بر وصل
یکشنبه 22 تیر 1393 20:42
چه خوش روزى بود روز جدایى اگر با وى نباشد بى وفایى اگر چه تلخ باشد فرقت یار درو شیرین بود امید دیدار خوشست اندوه تنهایى کشیدن اگر باشد امید یار دیدن وصل دوست را آهوست بسیار عتاب و خشم و ناز و جنگ و آزار بتر آهو به عشق اندر ملالست یکى میوه که شاخ او وصالت فراق دوست سر تا سر امیدست ز روز خرمى دل را نویدست دلم هرگه که بى...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 65 - نامه ی پنجم اندر جفا بردن از دوست
یکشنبه 22 تیر 1393 20:41
ترا دیدم که چونین گش نبودى چنین تند و چنین سرکش نبودى ترا دیدم که چون مى بر زدى آه ز آه تو سیه شد بر فلک ماه ز خوارى همچو خاک راه بودى به کام دشمن و بدخواه بودى چو دوزخ بود جان ز بس تاب چون دریا بود چشم تو ز بس آب هر آن روزى که تو کمتر گرستى جهان را دجالهء دیگر ببستى کنون افزونتر از جمشید گشتى مگر همسایهء خورشید گشتى...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 66 - نامه ی ششم اندر نواختن و خواندن دوست
یکشنبه 22 تیر 1393 20:40
نگارینا ز پیش من برفتى چه گفتى یا چه فرمایى نگفتى دلم بردى و خود باره براندى مرا در شهر بیگانه بماندى نکردى هیچ رحمت بر غریبان چو بیماران نمانده بى طبیبان کنون دانم که خود یادم نیارى که هم بد مهر و هم بد زینهارى نبخشایى و از یزدان نترسى ز حال خستگان خود نپرسى نگویى حال آن بیچاره چونست که بى من در میان موج خونست چنین...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 67 - نامه ی هفتم اندرگریستن به جدایى و نالیدن به تنهایى
یکشنبه 22 تیر 1393 20:39
الا اى ابر گرینده به نوروز بیا گریه ز چشم من بیاموز اگر چون اشک من باشدت باران جهان گردد به یک بارانت ویران همى بارم چنین و شرم دارم همى خواهم که صد چندین ببارم بدین غم در خورد چندین وزین بیش و لیکن مفلسى آید مرا پیش گهى خوناب و گاهى خون بگریم چو زین هردو بمانم چون بگریم هر آن روزى که زین هر دو بمانم به جاى خون ببارم...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 68 - نامه ی هشتم اندر خبر دوست پرسیدن
یکشنبه 22 تیر 1393 20:38
دلى دارم به داغ دوست بریان گوا بر حال من دو چشم گریان تنى دارم بسان موى باریک جهان بر چشم من چون موى تاریک چو روزم پاک چون شب تیره گونست شبم از تیرگى بنگر که چونست به گیتى چشمم آنگه روز بیند که آن رخسار جان افروز بیند همى تا تو شدستى کاروانى ز هر کارى گزیدم دیدبانى به راهى بر همیشه دیدبانم تو گویى باژ خواه کاروانم به...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 69 - نامه نهم در شرح زارى نمودن
یکشنبه 22 تیر 1393 20:37
نگارا سرو قدا ماهرویا بهشتى پیکرا زنجیر مویا ز بى رحمى مرا تا کى نمایى دریغ دورى و درد جدایى به جان تو که این نامه بخوانى یکایک حالهاى من بدانى مداد و خون دل در هم سرشتم پس آنگه این جفا نامه نوشتم جفا نامه نهادم نام نامه که بر وى خون همى بارید خامه چو یاد آمد مرا آن بى وفایى که از تو دیده ام روز جدایى ز هفت اندام من...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 70 - نامه ی دهم اندر دعاکردن و دیدار دوست خواستن
یکشنبه 22 تیر 1393 20:36
دل پر آتش و جانى پر از دود تنى چون موى و رخسارى زر اندود برم هر شب سحرگه پیش دادار بمالم پیش او بر خاک رخسار خروش من بدرد پشت ایوان فغان من ببندد راه کیوان چنان گریم که گرید ابر آذار چنان نالم که نالد کبگ کهسار چنان جوشم که جوشد بحر از باد چنان لرزم که لرزد سرو و شمشاد به اشک از شب فرو شویم سیاهى بیاغارم زمین تا پشت...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 71 - تمام شده ده نامه و ستادن ویس آذین را به رامین
یکشنبه 22 تیر 1393 18:24
نویسنده چو از نامه بپرداخت به جاى آورد هر چارى که بشناخت چو مشکین کرد مشکین نوک خامه به نوک خامه مشکین کرد نامه گرفت آن نامه را ویسه ز مشکین بمالیدش بدان دو زلف مشکین به یک فرسنگ بوى نامهء ویس همى شد همچو بوى جامهء ویس پس آنگه خواند آذین را بر خویش بدو گفت اى به من شایسته چون خویش اگر بودى تو تا امروز چاکر ازین پس...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 72 - مویه کردن ویس بر جدایى رامین
یکشنبه 22 تیر 1393 18:23
چو ویس دلبر آذین را گسى کرد به درد و داغ دل مویه بسى کرد مر آن مردى که این مویه بخواند اگر با دل بود بى دل بماند کجا شد آن خجسته روزگارم که بودى آفتاب اندر کنارم مرا کز آفتاب آمد جدایى چگونه پیشم آید روشنایى برانم زین دو چشم تیره دو رود که ماه و آفتابم کرد پدرود اگر نه آفتاب از من جدا شد جهان بر چشم من تیره چرا شد منم...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 73 - سیر شدن رامین از گل و یاد کردن عهد ویس
یکشنبه 22 تیر 1393 18:22
چو رامین چند گه با گل بپیوست شد از پیوند او هم سیر و هم مست بهار خرمى شد پژمریده چو باد دوستى شد آرمیده کمان مهربانى شد گسسته چو تیر دوستدارى شد شکسته طراز جامهء شادى بفرسود چو آب چشمهء خوشى بیالود چنان بد رام را پیوند گوراب که خوش دارد سبو تا نوبود آب چو مى بد مهر گل رامین چو میخوار به شادى خورد ازو تا بود هشیار دل...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 74 - گفتن رفیدا حال رامین با گل
یکشنبه 22 تیر 1393 18:21
چو از نخچیر باز آمد رفیدا یکایک راز بر گل کرد پیدا که رامین کینه کشت و مهر بدرود همان گوهر که در دل داشت نبود اگر جاوید وى را آزمایى دلش جویى و نیکویى نمایى همان مارست هنگام گزیدن همان مارست هنگام دریدن درخت تلخ هم تلخ آورد بر اگر چه ما دهیمش آب شکر اگر صد ره بپالایى مس و روى به پالودن نگردد زر خود روى و گر صد بار بر...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 75 - رسیدن آذین از ویس به رامین
یکشنبه 22 تیر 1393 18:19
خوشا بادا که از مشرق در آید تو گویى کز گلستانى بر آید ز خرخیز و سمندور و ز قیصور بیارد بوى مشک و عود و کافور چه خوش باشد نسیم باد خاور به خاصه چون بود با بوى دلبر نسیمى کز کنار دلبر آید ز بوى مشک و عنبر خوشتر آید نیامد از گلستان بوى نسرین چنان چون بوى ویس آمد به رامین همى گفت این نه بوى گلستانست همانا بوى ویش دلستانست...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 76 - پاسخ نامه ی ویس از رامین
یکشنبه 22 تیر 1393 18:18
سر نامه بع نام ویس بت روى مه سوسن بر و مهر سمن بوى بت پیلستکین و ماه سیمین نگار قندهار و شمسه چین درخت پر گل و باغ بهارى بهار خرم و ماه حصارى ستون نقره و پیرایهء تاج سهى سرو بلورین گنبد عاج نبید خوشگوار و داروى هوش بهشت خرمى و چشمهء نوش گل حوشبوى و مروارید حوشاب پرند شاهوار و گوهر ناب خور ایوان و مهتاب شبستان ستارهء...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 77 - آگاه شدن ویس از آمدن رامین
یکشنبه 22 تیر 1393 18:17
اگر چه عشق سر تا سر زیانست همه رنج تن و درد روانست دوشمانى هشت اورا در دو هنگام یکى شادى گه نامه ست و پیغام دگر شادى دم دیدار دلبر دو شادى بسته با تیمار بى مر نباشد همچو عاشق هیچ رنجور به خاصه کز بر جانان بود دور نشسته روز و شب چون دیدبانان به راه نامه و پیغام جانان سمن بر ویس بى دل بود چونین نشسته روز و شب بر راه...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 78 - رسیدن رامین به مرو نزد ویس
یکشنبه 22 تیر 1393 18:16
خوشا مروا نشست شهریاران خوشا مروا زمین شاد خواران خوشا مروا به تابستان و نیسان خوشا مروا به پاییز و زمستان کسى کاو بود در مرو دلاراى چگونه زیستن داند دگر جاى به خاصه چون بود در مرو یارش چگونه خوش گذارد روزگارش چنان چون بود رامین دلازار گسسته هم ز مرو و هم ز دلدار هم از یاران و خویشان دور گشته هم از یار کهى مهجور گشته...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 79 - پاسخ دادن رامین ویس را
یکشنبه 22 تیر 1393 18:15
چو رامین دید بانو را دلازار ز لب بارنده زهر آلود گفتار هزاران گونه لابه کرد و پوزش ز جان پر نهیب از درد و سوزش بدو گفت اى بهار مهربانان به چهره آفتاب دل ستانان بهشت دلبران اورنگ شاهان طراز نیکوان سلار ماهان ستارهء بامداد و ماه روشن چراغ کشور و خورشید برزن گل صد گنبد و آزاده سوسن خداوند من و کام دل من چرا چندین به خون...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 80 - پاسخ دادن ویس رامین را
یکشنبه 22 تیر 1393 18:14
جوابش داد ویس ماه پیکر جوابى همچو زهر آلوده خنجر برو راما امید از مرو بردار مرا و مرو را نابوده پندار مکن خواهش چو دیگربار کردى ببر این دود چون آتش ببرى مرا بفریفتى یک ره به گفتار کنون بفریفت نتوانى دگر بار چو بشکستى وفا و عهد و سوگند چه باید این فسون و رشته و بند برو نیرنگ هم با گل همى ساز وفا و مهر هم با او همى باز...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 81 - آمدن ویس دگر بار بر روزن و سخن گفتنش با رخش رامین
یکشنبه 22 تیر 1393 18:01
چو ویس اندر شبستان رفت و بنشست زمانى بود و باز از جاى برجست بگفت این و دگر ره شد به روزن ز روزن تیغ زد خورشید روشن دگر ره گفت با رخش ره انجام نهى رخشا همى بر چشم من گام مرا هستى چو فرزند دل افروز به تو نپسندم این سختى بدین روز چرا همراه بد جستى و بدخواه تو نشنیدى که همراهست و پس راه اگر با تو نه این بد راى بودى ترا بر...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 82 - پاسخ دادن رامین ویس را
یکشنبه 22 تیر 1393 18:00
دل رمامین ز گفتارش بپیچید هم اندر دل جوابش را بسیچید جوابش داد رامین گفت ماها ز غم خواهد مرا کردن تباها ندانم گرت من طرار چون مهر که صبر از دل ربانا گونه از چهر چنان آسان رباید دل ز هشیار که از مستان رباید کیسه طرار تنم گر پیر شد مهرم نشد پیر نواى نو توان زد بر کهن زیر مرا مهر تو در تن جان پاکست ز پیرى جان مردم را چه...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 83 - پاسخ دادن ویس رامین را
یکشنبه 22 تیر 1393 17:59
سمن بر ویس گفت اى بى خرد رام ندارى از خردمندى بجز نام جفا بر دل زند خشت گرانس بماند جاودان بر دل نشانش جفاى تو مرا بر دل بماندست چنان کز دل وفاى تو بر اندست نباشد با کسى هم کفرو هم دین نگنجه در دلى هم مهر و هم کین چو یاد آرد ز صد هونه جفایت نماند در دلى بوى وفایت تو خود دانى که من با تو چه کردم به امید وفا چه رنج بردم...