-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 24 - اندر بستن دایه مر شاه موبد را بر ویس
یکشنبه 22 تیر 1393 23:51
چو دایه ویس را چونان بیاراست که خورشید از رخ او نور مى خواست دو چشم ویس از گریه نیاسود تو گفتى هر زمانش درد بفزود نهان از هر کسى مر دایه را گفت که بخت شور من با من بر آشفت دلم را سیر کرد از زندگانى وزو بر کند بیخ شادمانى اگر تو مر مرا چاره نجویى وزین اندیشه جانم را نضویى من این چاره که گفتم زود سازم بدو کوته کنم رنج...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 25 - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس
یکشنبه 22 تیر 1393 23:50
چو بر رمین بیدل کار شد سخت به عشق اندر مرورا خوار شد بخت همچنین جاى بیانبوه جستى که بنشستى به تنهایى گرستى به شب پهلو سوى بستر نبودى همه شب تا به روز اختر شمردى به روز از هیچ گونه نارمیدى چو گور و آهن از مردم رمیدى ز بس کاو قد دجبر کردى کجا سروى بدیدى سجده بردى به باغ اندر گل صد برگ جستى به یادروى او بر گل گرستى بنفشه...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 26 - فریفتان دایه ویس را به جهت رامین
یکشنبه 22 تیر 1393 23:48
چو دایه پیش ویس دلستان شد چو جادو بد گمان و بد نهان شد سخنهاى فریبنده بپیراست به دستان و به نیرنگش بیاراست چو ویس دلستان را دید غمگین از آب دیدگان تر کرده بالین به درد مادر و هجر برادر گسسته عقد مروارید بربر بدو گفت اى مرا چون جان شیرین نه بیمارى چه دارى سر به بالین چه دیوست این که جانش نشستست در هر شادیى بر تو ببستست...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 27 - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ
یکشنبه 22 تیر 1393 23:47
چو سر بر زد ز خاور روز دیگر خور تابان چو روى دلبر به جاى و عده گه شد باز دایه نشستند او و رامین زیر سایه مرُو را دید رامین سخت حرّم چو کشتى خشک گشته یافته نم بدو گفت اى سزاوار فزونى نگویى تا خود از دى باز چونى تو شادى زانکه روى ویس دیدى ز نوشین لب سخن نوشین شنیدى خنک چشمى که بیند روى آن ماه خنک مغزى که یابد بوى آن ماه...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 28 - دیدن ویس رامین را و عاشق شدن بر او
یکشنبه 22 تیر 1393 23:45
چو روز رام شاهنشاه کضور نبرد آراست با گردان لشکر سرایش پر ستاره گشت و پر ماه ز بس خوبان و سالاران در گاه همه طبعى چو خسرو بود با کام همه دستى چو نرگس بود با جام ز جام مى همى بارید شادى چو از مستى جوانمردى و رادى سپهداران و سالاران لشکر یکایک همچو مه بودند و اختر دریشان آفتابى بود رامین دو چشم از نرگس و عارض ز نسرین دو...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 29 - رفتن دایه دیگر به پیش ویس و حال گفتن
یکشنبه 22 تیر 1393 23:44
چو پیش ویس رفت اورا دُژم دید ز گریه در کنارش آب زم دید دگر ره ویس با دایه بر آشفت ز شرم و بیم یزدانش سخن گفت که من خود چون براندیشم ز یزدان نه رامین بایدم نه شرم گیهان چرا زشتى کنم زشتى سگالم که از زشتى بود روزى و بالم بدین سر چون کسان من بدانند مرا زان پس چه گویند و چه خوانند بدان سر چون شوم پیش خدایم چه عذر آرم چه...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 30 - رسیدن ویس و رامین به هم
یکشنبه 22 تیر 1393 23:43
چو خواهد بد درختى راست بالا چو بر روید بود ز آغاز پیدا همیدون چون بود سالى دل افروز پدید آیدش خوشى هم ز نوروز چنان چون بود کار ویس و رامین که هست آغازش آینده به آیین اگر چه درد دل بسیار بردند به وصل اندر خوشى بسیار کردند چو ویس از مهر بر رامین ببخضود زمانه زنگ کین از دلش بزدود در آن هفته به یکدیگر رسیدند چنان کز هیچ...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 31 - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین
یکشنبه 22 تیر 1393 21:34
چو رامین بود با خسرو یکى ماه به نخچیر و به رامش گاه و بیگاه پس از یک مه به موقان خواست رفتن درو نخچیر دریایى گرفتى شهنشه خفته بود و ویس دربر دل اندر داغ آن خورشید دلبر که در بر داشت چونان دلفروزى ز پیوندش نشد دلشاد روزى بیامد دایه پنهان ویس را گفت به چونین روز ویسا چون توان خفت که رامین رفت خواهد سوى ارمن به نخچیر...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 32 - باز گشتن شاه موبد از کهستان به خراسان
یکشنبه 22 تیر 1393 21:33
خوشا جایا بر و بوم خراسان درو باش و جهان را مى خور آسان زبان پهلوى هر کام شناسد خواسان آن بود کز وى خور آسد خور آسد پهلوى باشد خود آید عراق و پارس را خور زو بر آید خراسان را بود معنى خور آیان کجا از وى خور آید سوى ایران چه خوش نامست و چه خوش آب خاکست زمین و آب و خاکش هر سه پاکست به خاصه مرو در شهر خراسان چنان آمد که...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 33 - رفتن ویس از مرو شاهجان به کوهستان
یکشنبه 22 تیر 1393 21:32
چو بشنید این سخن آزاده شمشاد شد از گفتار موبد خرم و شاد نمازش برد و چون گلنار بشکفت ز پیشش باز گشت و دایه را گفت برو دایه بشارت بر به شهرو همیدون مژده خواه از شاه ویرو بگو آمد نیازى خواهر تو گرامى دوستگان و دلبر تو بر آمد مر ترا نابنده خورشید از آن سو کت نبودت هیچ امید امیدت را پدید آمد نشانى از آن سوکت نبد در دل...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 34 - رفتن رامین به همدان به جهت ویس
یکشنبه 22 تیر 1393 21:30
چو بیرون آمد از دروازه خرم شد از تیمار هجرش نیمه اى کم چو بادى از کهستان بر دمیدى بهشتى بوى خوش زى او رسیدى خوشا راها که باشد راه ایشان که دارند در سفر هنجار جانان اگر چه صعب راهى پیش دارند مران را گلشن و طارم شمارند هر آن کش راه باشد بى کران تر به روى دوست باشد شاذمان تر اگر چه راه ناپدرام باشد بپدر امد چو خوش فرجام...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 35 - آگاه شدن موبد از رفتن رامین نزد ویس
یکشنبه 22 تیر 1393 21:28
چو آگه گشت شاهنشاه موبد که پیدا کرد رامین گوهر بد دگر باره بشد با ویس بنشست گسسته مهر دیگر ره بپیوست دل رام آنگهى بشکیبد از ویس که از کردار بد بشکیبد ابلیس اگر خر گوش روزى شیر گردد دل رامین ز ویسه سیر گردد و گر گنجشک روزى باز گردد دل رامین ازین خو باز گردد همان گه شاه شد تا پیش مادر به دلتنگى گله کرد از برادر مرو را...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 36 - پاسخ فرستادن ویرو پیش موبد
یکشنبه 22 تیر 1393 21:27
پس آنگه پاسخى کردش بآیین به پاین تلخ و از آغاز شیرین مرو را گفت شاها نیکنما بزرگا کینه جویاخویس کامى چه پیش آمد ترا از خویش کامى بجز اندهگنى و زشت نامى تو شاه و شهریار و پادشایى به کام خویشتن فرمان روایى چنان باید که تو آهسته باشى همه کارى نکو دانسته باشى تو از ما مهترى باید که گفتار نگویى جز بآیین و سزاوار خردمندان...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 37 - سرزنش کردن موبد ویس را
یکشنبه 22 تیر 1393 21:26
چو در مرو گزین شد شاه شاهان دلش خرم به روى ماه ماهان ز روى ویس بودى آفتابش ز موى ویس بودى مشک نابش نشسته شاد روزى با دلارام سخن گفت از هواى ویس با رام که بنشستى به بوم ماه چندین ز بهر آنکه جفتت بود رامین اگر رامین نبودى غمگسارت نبودى نیم روز آنجا قرارت جوابش داد خورشید سمن بر مبر چندین گمان بد به من بر گهى گویى که با...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 38 - گردیدن شاه موبد به گیتى در طلب ویس
یکشنبه 22 تیر 1393 21:25
چو از دیدار ویسه گشت نومید به چشمش تیره شد تابنده خورشید سپردش زرد را شاهى سراسر که هم دستور بودش هم برادر گزید از هر چه او را بود تیغى تگاور باره اى چون تند میغى به سختى چون دل کافر کمانى پر از الماس پران تیر دانى بشد تنها به گیتى ویس جویان ز درد دل زبانش ویس گویان همى روى زمین آباد و ویران چه روم و هند چه ایران و...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 39 - نامه نوشتن رامین به مادر و آگاه شدن موبد
یکشنبه 22 تیر 1393 21:23
بدان گاهى که شاهنشاه موبد برون رفت از نگارین کاخ و گنبد دل از شاهى و شهر خوثش برداشت بیابان بر گزید و کاخ بگذاشت بدان زارى و بد روزى همى گشت چو ماهى پنج و شش بگذشت بر گشت ز رى رامین به مادر نامه اى کرد ز شادى جان او را جامه اى کرد کجا رامین و شه گر دو برادر به هم بودند ازین پاکیزه مادر وزیشان زرد را مادر دگر بود...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 40 - نشستن موبد در بزم با ویس و رامین و سرود گفتن رامین به حال خود
یکشنبه 22 تیر 1393 21:22
چو شاه و ویس و رامین هر سه باهم دگر باره شدند از مهر بى غم گناه رفته را پوزش ننودند به پوزش کینه را از دل زدودند شه شاهان به پیروزى یکى روز نشسته شاد با ویس دل افروز بلورین جام را بر کف نهاده چه روى ویس در وى لعل باده بخواند آزاده رامین را و بنشاند به روى هر دو کام دل همى راند نصیب گوش بودش چنگ رامین نصیب چشم رخسار...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 41 - آگاهى یافتن موبد از قیصر روم و رفتن به جنگ
یکشنبه 22 تیر 1393 21:17
جهان را گوهرو آیین چنین است که با هم گوهران خود به کین است هر آن کس را که او خواند براند هر آن چیزى که او بخشد ستاند بود تلخش همیشه جفت شیرین چنان چون آفرینش جفت نفرین شبش با روز باشد ناز با رنج بلا با خرمى بدخواه با گنج نباسد شادمانى بى نژندى نه پیروزى بود بى مستمندى بخوان این داستان ویس و رامین بدو در گونه گون کار...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 42 - بردن شاه موبد ویس را به دز اشکفت و صفت دز و خبر یافتن رامین از ویس
یکشنبه 22 تیر 1393 21:16
دز اشکفت بر کوه کلان بود نه کوهى بود بر جى زاسمان بود ز سختى سنگ او مانند سندان نکردى کار بر وى هیچ سوهان ز بس پهنا یکى نیم جهان بود ز بس بالا ستونى زاسمان بود به شب بالاش بودى شمع پیکر به سر بر آتش او را ماه و اختر برو مردم ندیم ماه بودى ز راز آسمان آگاه بودى چو بر دز برد موبد دلستان را مهى دیگر بیفزود آسمان را به...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 43 - زارى کردن ویس از رفتن رامین
یکشنبه 22 تیر 1393 21:15
چو آگه گشت ویس از رفت رام به جشمش بام تیره گشت چون شام فراقش ز عفران بر ارغوان ریخت چو مژگانش گهر بر کهر با بیخت جدایى بر رخانش زرگرى کرد ولیکن چشم او را جوهرى کرد زنان بر روى دست پر نگارش بنفشه کرد تازه گل انارش کبودش جامه بد چون سو کواران رخانش لعل همچون لاله زاران ز بس بر رخ زدن دست نگارین ز بس بر جامه راندن اشک...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 44 - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس
یکشنبه 22 تیر 1393 21:14
چو رامین آمد از گرگان سوى مرو تهى بد باغ شادى از گل و سرو ندید آن قد ویس اندر شبستان بهشتى سرو و بار او گلستان نه هلگون دید طارم را ز رویش نه مشکین یافت ایوان را ز مویش بدان خوشى و خوبى جایگاهى ابى دلبر به چشمش بود چاهى تو گفتى همچو رامین باغ و ایوان ز بهر آن صنم بودند گریان چو رامین دید جاى دوست بى دوست چو نارى...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 45 - آمدن شاه موبد از روم و رفتن به دز اشکفت دیوان نزد ویس
یکشنبه 22 تیر 1393 21:11
چو شاه اندر سفر پیروزگر گشت به پیروزى و کام خویش بر گشت سراسر ارمن و ارّان گرفته چو پاژ از قیصر و خاقان گرفته شهانش زیر دست و او زبر دست هم از شاهى هم از شادى شده مست سپهرش جاى تاج و جاى پیکر زمینش جاى تخت و جاى لشکر ز تاجش رخنه دیده روى گردون ز رختش کوه گشته روى هامون ز بخت خویش دیده روشنایى ز شاهان برده گوى پادشایى...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 46 - مویه کردن شهرو پیش موبد
یکشنبه 22 تیر 1393 21:10
چو باز آمد ز قلعه شاه شاهان نبد همراه با او ماه ماهان به پیش شاه شد شهرو خروشان به فندق ماه تابان را خراشان همى گفت اى نیازى جان مادر به هر دردى رخت در مان مادر چرا موبد نیاوردت بدین بار چه بد دیدى ازین دیو ستمگار چه پیش امد ترا از بخت بد ساز چه تیمار و چه سختى دیده اى باز پس آنگه گفت موبد را به زارى چه عذر آرى که...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 47 - سپردن موبد ویس را به ذایه و آمدن رامین در باغ
یکشنبه 22 تیر 1393 21:10
شب دوشنبه و روز بهارى که شد باز آمد از گرگان و سارى سراى خویش را فرمود پرچین حصار آهنین و بند رویین کلید رومى و قفل الانى ز پولادى زده هندوستانى هر آنجا کش دریچه بود و روزن بدو بر پنجره فرمود از آهن چنان شد ز استوارى خانهء شاه کجا در وى نبودى باد را راه ببست آنگاه درها را سراسر فراز بند مهرش بود از زر کلید بندها مر...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 48 - آگاهى یافتن موبد از رامین و رفتن او در باغ
یکشنبه 22 تیر 1393 21:09
چو شاهنشاه آگه شد ز رامین دگر ره تازه گشت اندر دلش کین همه شب با دل او را بود پیگار که تا کى زین فرو مایه کشم بار همى تا در جهان یک تن بماند به نام زشت یاد من بماند سپردم نام نیکو اهرمن را علم کردم به زشتى خویشتن را اگر ویسه نه ویسست آفتابست چو مینو نیک بختان را ثوابست نیرزد جور او چندین کشیدن ز مهرش این همه تیمار...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 49 - بزم ساختن موبد در باغ و سرود گفتن رامشگر گوسان
یکشنبه 22 تیر 1393 21:09
مه اردیبهشت و روز خرداد جهان از خرمى چون کرخ بغداد بیابان از خوشى همچون گلستان گلستان از صنم همچون بتستان درخت رود بارى سیم ریزان نسیم نو بهارى مشک بیزان چمن مجلس بهاران مجلس آراى زنان بلبلش چنگ و فاخته ناى درو نرگس چو ساقى جام بردست بنفشه سر فرو افگنده چون مست ز گوهر شاخها چون تاج کسرى ز پیکر باگها چون روى لیلى ز...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 50 - نصیحت کردن به گوى رامین را
یکشنبه 22 تیر 1393 21:08
چو سر برزد خور تابان دگر روز فروزان روى او شد گیتى افروز هوا مانند تیغى شد زدوده زمین چون ز عفرانى گشت سوده یکى فرزانه بود اندر خراسان در آن کشور مه اختر شناسان سختگویى که نامش بود به گوى نبودى مثل او دانا و نیکوى گه و بیگاه با رامین نشستى به آب پند جانش را بشستى همى گفتى که تو یک روز شاهى به چنگ آرى هر کامى که خواهى...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 51 - اندر پند دادن شاه موبد ویس را و سرزنش کردن
یکشنبه 22 تیر 1393 20:56
چو با رامین سخنها گفت به گوى شهنشه نیز با ویس پرى روى به هشیارى سخنهاى نکو گفت که بر وى نرو شد سنگین دل جفت ز هر گونه سخن را ساز مى کرد به بن مى برد و باز آغاز مى کرد بدو گفت اى بهار مهر جویان به چهره آفتاب ماهرویان چه مایه رنج بردم در هوایت چه مایه درد خوردم از جفایت دراز آهنگ شد در مهر کارم که تو بر باد دادى روزگارم...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 52 - پاسخ دادن ویس موبد را
یکشنبه 22 تیر 1393 20:55
چو بشنید این سخن ویس دلاراى چو سرو بوستانى جست از جاى بدو گفت اى گرانمایه خداوند گران تر حکمت از کوه دماوند دل تو پیشه کرده بردبارى کف تو پیشه کرده در بارى ترا دادست یزدان هر چه باید هنرهایى که اورنگت فزاید هنرهاى تو پیداتر ز خورشید کنشهاى تو زیباتر ز امید توى فرخ شهنشاه زمانه بمان اندر زمانه جاودانه به همت آسمان...
-
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » 53 - رفتن رامین به گوراب و دور افتادن از ویس
یکشنبه 22 تیر 1393 20:54
چو خواهد بود روز برف و باران پدید آید نشان از بابدادان هوا از ابر بستن تیره گردد ز باد تند گیتى خیره گردد چو فُرقت خواهد افگندن زامانه پدید آرد ز پیش او را بهانه کرا خواهد گرفتن تن به فرجام ز پیش تب شکستن گیرد اندام چو رامین سیر گشت از رنج دیدن شب و روز از پى جانان دویدن به دامى او فتادن هر زمانى شنیدن سرزنش از هر...