-
غزلیات آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 21:40
الف غزل شماره ۱ : زهی طروات حسن و کمال نور و صفا غزل شماره ۲ : شوری نهچنان گرفت ما را غزل شماره ۳ : آنچنان داده عشق جوش مرا غزل شماره ۴ : نقابی بر افکن ز پی امتحان را غزل شماره ۵ : چون مهر بر آی بام و ایوان را غزل شماره ۶ : خون شد دل پاره پارهٔ ما ت غزل شماره ۷ : جاه دنیا سر بسر نوک سنان و خنجر است غزل شماره ۸ : داند...
-
غزل شماره 16 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 21:38
مرا در دل غم جانانهای هست درون کعبهام بتخانهای هست ز لب مهر خموشی بر ندارم که در زنجیر من دیوانهای هست خراباتم ز مسجد خوشتر آید که آنجا نالهٔ مستانهای هست نمیدانم اگر نار است اگر نور همی دانم که آتش خانهای هست درخشان اختری شو گیتی افروز و گر نه شمع در هر خانهای هست رضی گویی کجٰا آرام داری کهن ویرانه، ماتم...
-
غزل شماره 17 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 21:38
در خاطر آنشوخ مگر ناله اثر داشت کامشب دلم از نالهٔ خود شوق دگر داشت خوش بود سرائیدن بلبل به چمن لیک خود بر سر دیوار غم آهنگ دگر داشت هرگز نه من از کس، نه کس از من نشدی شاد در خلقت من چرخ، رضی تا چه نظر داشت
-
غزل شماره 18 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 21:38
شورت در سر خمار نگذاشت شوقت در دل قرار نگذاشت آسودهٔ روزگار بودیم آن فتنهٔ روزگار نگذاشت آرایش روزگار امروز حسن تو به نو بهار نگذاشت آن پیچش طره بر بنا گوش در هیچ دلی قرار نگذاشت بنمودن صحبت از گریبان در هیچکس اختیار نگذاشت بنگر که صفٰای آن بنا گوش دل در بر گوشوار نگذاشت حسن تو کسی ندید کو را تا حشر به زیر بار نگذاشت...
-
غزل شماره 19 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 21:37
تا از بر چشم آن جوان رفت بینائی چشم ما از آن رفت رفتم که از آن کناره گیرم هر چیز که بود از میٰان رفت دل رفت که دوست کام گردد بیچاره بکام دشمنان رفت از ذوق سمٰاع در خروشم تا نام که باز بر زبان رفت ای از همه مانده بر سر هیچ جهدی جهدی که کاروان رفت خود را به کنار خود ندیدیم تا از که حدیث در میان رفت اندیشه کجا رسد به...
-
غزل شماره 15 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 21:31
نه پر ز خون جگرم از سپهر مینائی است هلاک جانم ازین بیوفای هر جائی است یکی ببین و یکی جوی و جز یکی مپرست از آن جهت که دو بینی قصور بینائی است وفا و مهر از آن گل طمع مدار ای دل توقع ثمر از بید باد پیمائی است جدا ز خویشتنم زنده یکنفس مپسند که دور از تو هلاکم به از شکیبائی است چه میکشی به نقاب آفتاب، بنگر کز تحیر تو که...
-
غزل شماره 14 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 21:31
عشقی بتازه باز گریبان گرفته است آه این چه آتش است که در جان گرفته است ایدل ز اضطراب زمانی فرو نشین دستم بزور دامن جانان گرفته است آن لعل آبدار ز تسخیر کائنات خاصیت نگین سلیمان گرفته است از هر طرف که میشنوم بانگ غرقه است دریای عشق بین که چه طوفان گرفته است دارد سر خرابی عٰالم به گریه باز این دل که، همچو شام غریبان...
-
غزل شماره 13 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 21:30
چو در دور لبش تقوی حرام است خدایا، دور میخواران کدام است چه گویم از حدیث زلف و رویش چو مشرق مظهر هر صبح و شام است یکی صیاد در دامم فکندنست که فارغ هم ز صید و هم ز دام است یک آهنگ است اگر تو راست بینی که اینجا شعبه و آنجا مقام است ندانم کز چه رو این چرخ با ما همیشه در مقام انتقام است رضی گفتی کدام است از اسیران ببین...
-
غزل شماره 12 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 21:30
مهر بر روی یار باخته رنگ است ماه پس از حسن آن نگار به تنگ است روز فراقت شدیم دست و گریبان روی فراغت ندیدهایم چه رنگ است دل که فروغی ز نور عشق ندارد نیست دگر دل کلیسیای فرنگ است نام مبر آنکه را مقید نام است عشق چه داند کسی که در غم ننگ است گر چه نگاهش به عشوه بر سر صلح است غمزه و نازش هنوز بر سر جنگ است دست، حمایل...
-
غزل شماره 11 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 21:30
چشم من چون به روی او باز است در ندانم که بسته یا باز است خاک فرسوده دیده و گوش است لیک خاموش حرف و آواز است تو در گفتگو ببند و ببین که چه درها بروی دل باز است کلهٔ خشک، جام جمشید است نقش الواح گلشن راز است چه کنم درد من دوا سوز است چه کنم عشق او به من ساز است با رضی دیگر از بهشت مگوی نیست طاووس بلکه شهباز است
-
غزل شماره 10 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 21:30
کسی که در رهش از پا و سر خبردار است نه عاشق است که در بند کفش و دستار است غمی به گرد دلم جلوهگر شده که از آن غباری ار بنشیند بر آسمان بار است بدیگران ببر ای باد بوی نومیدی که در خرابهٔ ما زین متاع بسیار است بر آستانه او عاشقانه جان درباخت رضی که در غم عشقش هنوز بیمار است
-
غزل شماره 9 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 21:29
بهشت است آن ندانم یا بهار است غلط کردم غلط، دیدار یار است هلاک آن تنم کز نازنینی زمین و آسمانش زیر بار است مرا گوئی چرا شوریده شکلی شراب است و بهار است و نگار است مرا ویران دلی و جلوهٔ او هزار اندر هزار اندر هزار است بناکامی خوشم یا رب که آنچه بکام من نگردد، روزگار است رضی گویی میان کشتگان کیست شهیدان تو را شمع مزار...
-
غزل شماره 8 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 21:29
داند آنکس که ز دیدار تو برخوردار است که خرابات و حرم غیر در و دیوار است ای که در طور ز بیحوصلگی مدهوشی دیده بگشای که عالم همهگی دیدار است همه پامال تو شد خواه سرو خواهی جان و آنچه در دست من از توست همین پندار است از تو ناقوس بدست من مست است که هست و ز تو طرفی که ببستیم همین زنار است برخور از باغچهٔ حسن که نشکفته،...
-
غزل شماره 7 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 21:29
جاه دنیا سر بسر نوک سنان و خنجر است پا بدین ره کی نهد آنرا که چشمی بر سر است سر به بالین چون نهد آنرا که دردی در دلست خواب شیرین چون کند آن را که شوری در سر است هفت کشور گشتم و درمان دردم کس نکرد یا رب این درمان دردم در کدامین کشور است پارسائی راست ناید، یار ما آسوده باش حقه بازی دیگر و شمشیربازی دیگر است راست بنگر...
-
غزل شماره 6 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 21:29
خون شد دل پاره پارهٔ ما مردیم و نکرد چٰارهٔ ما دادیم به کفر زلفش ایمان شاید که شود کفارهٔ ما بندیم ز شکوه لب و لیکن خون میچکد از نظارهٔ ما بااینهمه غم، نمیشود آب آه از دل سنگ خارهٔ ما بستیم رضی لب و توان یافت پیغام دل از نظارهٔ ما
-
غزل شماره 5 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 21:28
چون مهر بر آی بام و ایوان را بگداز چو موم سنگ و سندان را امشب مه چارده ز خورشیدم شرمنده نشد ببین تو عرفان را در سینه هزار چاکم افزون شد تا دیدهام آن چاک گریبان را بنگر که بهم چگونه میجوشند آن آتش لعل و آب حیوان را بنشین که ز کفر و دین برآورده سودای تو کافر و مسلمان را الماس بریز بر سر زخمم خالی مکن از نمک نمکدان را...
-
غزل شماره 4 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 21:23
نقابی بر افکن ز پی امتحان را که تا بینی از جان لبالب جهان را چو در جلوه آیی بدین شوخ و شنگی برقص اندر آری زمین و زمان را بروی زمین مهروار ار بخندی بزیر زمین درکشی آسمان را من از حسرت رویش از هوش رفتم خدایا شکیبی تماشاکنان را به دل زان نداریم یک مو گرانی که بر سر کشیدیم رطل گران را بهارت دلا کس ندانست چون شد بهر حال...
-
غزل شماره 3 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 21:22
آنچنان داده عشق جوش مرا که ز سر رفته عقل و هوش مرا عقل کلی شده فراموشم بسکه مالیده عشق گوش مرا نه چنانم ز مستی دوشین که کشیدن توان به دوش مرا در خروشم ز شور چون دریا نتوان ساختن خموش مرا عاقبت میپرستی تو رضی می فروشد به می فروش مرا
-
غزل شماره 2 - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 21:21
شوری نهچنان گرفت ما را کز دست توان گرفت ما را ما هیچ گرفتهایم از او او هیچ از آن گرفت ما را هر گه بتو عرض حال کردیم در حال زبان گرفت ما را درد دل ما نمیکنی گوش درد دل از آن گرفت ما را هشدار که صرصر اجل هان چون باد خزان گرفت ما را مردیم و ز کس وفا ندیدیم دل از همه زان گرفت ما را هر دوست که در جهان گرفتیم دشمن به از...
-
غزل شمارهٔ ۱ - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 21:17
زهی طروات حسن و کمال نور و صفا که از جمال تو بیناست چشم نابینا کدام خوب علم گشت در جهان به وفا تو از مقولهٔ خوبان عالمی حاشا بهار عشق دل از دیده مبتلا گردید هر آن وفا که توبینی بلاست بر سر ما زدودهاند حریفان ز دل غم کم و بیش بریدهاند زبان غازیان ز چون و چرا اگر تو مرد رهی در طریق عشق رضی رَهی ز میکده نزدیکتر مدان...
-
اشعار میرزا محمد رضی معروف به میررضی آرتیمانی از شاعران و عارفان مشهور زمان صفویه
چهارشنبه 18 تیر 1393 20:02
ساقینامه سوگندنامه گوهر عشق غزلیات قصاید رباعیات ترجیع بند مفردات
-
ترجیع بند - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 19:55
ای سرو سهی که بر سمندی پیشت دو جهان بگو بچندی بنگر که چه رستخیز برخاست زین شور که در جهٰان فکندی افکندهای از دوال فتراک بر گردن جان شکاربندی یک وعده کرا خراب کرده است گو راست مباش ریشخندی معلوم چو کم شود ز خوبی کاسوده شود نیازمندی زان گشته خراب خانهٔ دل کورا نه دری بود نه بندی افکنده بخاک راه پستیم نظارهٔ قامت بلندی...
-
مفردات آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 19:52
1 هجرت ز وصل غیر خبر میدهد مرا مرگی نوید مرگ دگر میدهد مرا 2 از آن هجران کند با من مدارا که بی او زیستن کم مردنی نیست 3 فیض عجبی یافتم از صبح ببینید این جادهٔ روشن ره میخانه نباشد 4 زلفش بخط سپرد رضی عهد دلبری خوبی ازین دو سلسله بیرون نمیشود 5 زلفش به بستر مرگ از تغافلت سنگین دلا بیک نگهم میتوان خرید 6 دامن هر دو جهان...
-
گوهر عشق - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 19:42
الهی سوختم بیغم الهی کرامت کن نم اشکی و آهی چه اشک، اشکی که چون ریزد ز مژگان شود دامان ازو رشک گلستان چه آه آهی که چون از دل زند سر بسوزاند دل یاقوت احمر، دل بیعشق بر جان بس گران است سر بیشور مشتی استخوان است تو را خلد و مرا باغ و چمن عشق تو را حور و مرا گور و کفن عشق ز عشق از هر چه برتر میتوان شد خدا گر نه، پیمبر...
-
سوگند نامه - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 19:41
دگر سینهام چون خم آمد بجوش بر آمد از این قلزم غم خروش خراباتیان، راه میخانه کو حریفان بگوئید، پیمانه کو مرا سوی میخانه راهی دهید سرم را به آن در پناهی دهید بهار است و بلبل، بساط نشاط بطرف چمن میکشد ز انبساط تو هم زاهد از خویش دستی برآر مکن اینقدر خشکی اندر بهار به درک فنون ریا کاملی در این فن چرا اینقدر جاهلی مرادی...
-
سوگند نامه - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 19:41
دگر سینهام چون خم آمد بجوش بر آمد از این قلزم غم خروش خراباتیان، راه میخانه کو حریفان بگوئید، پیمانه کو مرا سوی میخانه راهی دهید سرم را به آن در پناهی دهید بهار است و بلبل، بساط نشاط بطرف چمن میکشد ز انبساط تو هم زاهد از خویش دستی برآر مکن اینقدر خشکی اندر بهار به درک فنون ریا کاملی در این فن چرا اینقدر جاهلی مرادی...
-
ساقی نامه - آرتیمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 19:39
الهی به مستان میخانهات بعقل آفرینان دیوانهات به دردی کش لجهٔ کبریا که آمد به شأنش فرود انّما به درّی که عرش است او را صدف به ساقی کوثر، به شاه نجف به نور دل صبح خیزان عشق ز شادی به انده گریزان عشق به رندان سر مست آگاه دل که هرگز نرفتند جز راه دل به اندهپرستان بی پا و سر به شادی فروشان بی شور و شر کزان خوبرو، چشم بد...
-
رباعیات شیخ ابوسعید ابوالخیر عارف و شاعر نامدار ایرانی قرن چهارم و پنجم - بخش سوم
چهارشنبه 18 تیر 1393 18:19
از چهرهٔ عاشقانهام زر بارد وز چشم ترم همیشه آذر بارد در آتش عشق تو چنان بنشینم کز ابر محبتم سمندر بارد از دفتر عشق هر که فردی دارد اشک گلگون و چهر زردی دارد بر گرد سری شود که شوریست درو قربان دلی رود که دردی دارد طالع سر عافیت فروشی دارد همت هوس پلاس پوشی دارد جایی که به یک سؤال بخشند دو کون استغنایم سر خموشی دارد گل...
-
ترانه های خیام - رباعیات 26 تا 34 - از ازل نوشته
چهارشنبه 18 تیر 1393 16:24
بر لوحْ نشانِ بودنیها بودهاست، پیوسته قلم ز نیک و بد فرسودهاست؛ در روز ازل هر آنچه بایست بداد، غم خوردن و کوشیدنِ ما بیهوده است، چون روزی و عمر بیشوکم نتوانکرد، خود را به کم و بیش دُژَم نتوانکرد؛ کار من و تو چنانکه رأی من و تو ست از موم به دست خویش هم نتوانکرد. افلاک که جز غم نفزایند دگر؛ نَنْهَند به جا تا...
-
رباعیات خیام نیشابوری - 91 تا 120
چهارشنبه 18 تیر 1393 14:15
رباعی شماره ۹۱ هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر ز عنقا باشد کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد رباعی شماره ۹۲ هر صبح که روی لاله شبنم گیرد بالای بنفشه در چمن خم گیرد انصاف مرا ز غنچه خوش میآید کو دامن خویشتن فراهم گیرد رباعی شماره ۹۳ هرگز دل من ز علم محروم نشد کم ماند ز اسرار که معلوم...