-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 12 - دل گمشده
سهشنبه 31 تیر 1393 21:39
عشقت آتش بدل کس نزند تا دل ماست کی به مسجد سزد آن شمع که بر خانه رواست به وفائی که نداری قسم ای ماه جبین هر جفائی که کنی در دل من عین وفاست گر از ریختن خون منت خرسندی است این نه خونست بیا دست بر آن زن که حناست سر زلف تو چنین مشک تر آورده به شهر ای حریفان ز ختن مشک نخواهید خطاست من گرفتار سیه چردهٔ شوخی شده ام که بمن...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 13 - نقطه خال تو
سهشنبه 31 تیر 1393 21:38
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است آری! افطار رطب در رمضان مستحب است روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه بخورد روزهٔ خود را به گمانش که شب است زیر لب، وقت نوشتن همه کس نقطه نهد این عجب! نقطه خال تو به بالای لب است یا رب! این نقطهٔ لب را که به بالا بنهاد؟ نقطه هر جا غلط افتاد، مکیدن ادب است شحنه اندر عقب است و، من از...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 14 - پریزاد
سهشنبه 31 تیر 1393 21:36
تا مرا عشق تو، ای خسرو خوبان به سر است پند هفتاد و دو ملت به برم بیاثر است نه من اندر طلبت بر در دیر و حرمم هر که جویای جمال تو بود، دربدر است مینماید که تو از خیل پریزادانی کی به این دلبری و حسن و لطافت بشر است؟ واعظ از عشق رخت منع من زار کند گر چه پندش پدرانه است ولی بیاثر است دل مبندید به اوضاع جهان هیچ که من...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 15 - نیاز
سهشنبه 31 تیر 1393 21:35
تا چند پیش ناز تو باید نیاز کرد بر ناز خود بناز که نازت کشیدنی است چشمت نظر ز لُطف به عاشق نمیکند چون آهوی ختائی کارش رمیدنی است از مشربت زلال لبست کام دل برآر سرچشمهٔ حیات زلالت چشیدنی است خوشدل مرا نمای بد شنامت ای حبیب چون حرف تلخ از لب شیرین شنیدنی است بر نقد جان دو بوسه ز لعل تو خواستم گرچه گرانبهاست ولیکن...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 16 - رخ زیبا
سهشنبه 31 تیر 1393 21:34
توتیای دیدهٔ عشّاق خاک پای تست عارفان را نقل مجلس نقل شکر خای تست ما بتو محتاج و متضر، تو از ما بینیاز مشکل ما احتیاج ما و استغنای تست هر چه زان بالاتر استاد ازل خلقت نکرد برتر و بالاتر از آن قامت و بالای تست سر ز پا نشناختن در راه عشقت عیب نیست قدر و قیمت آن سری دارد که خاک پای تست هر کجا با خاطر دیگر توان مشغول کرد...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 17 - سودای دوست
سهشنبه 31 تیر 1393 21:33
رفت دلم همچو گوی، در خم چوگان دوست وه که ز من برگرفت، رفت به قربان دوست نی متصوّر مراست خوبتر از صورتش ماه برآرد اگر سر ز گریبان دوست بر سر سودای دوست گر برود سر زدست پای نخواهم کشید از سر میدان دوست گر همه عالم شوند دشمن جان و تنش دوست رها کی کند دست ز دامان دوست؟ پر شده پیمانه ام گر چه ز خون جگر بالله اگر بشکنم ساغر...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 18 - اشک بیقراری
سهشنبه 31 تیر 1393 21:31
در این زمانه نه یاری، نه غمگساری هست غریب کشور حسنیم روزگاری هست ز شوخ چشمی و طنّازی و جفا جوئی به دامن مژه ام اشک بیقراری هست شکست خار کهن آشیان گلزارم همی شنیده ام از بلبلان بهاری هست ز ابر دست تو منّت نمیکشم ساقی اگر قدح ندهی، چشم میگساری هست شب وصال صبوحی ز بخت تیرهٔ خویش خبر نداشت ز پی شام، انتظاری هست
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 19 - تشنگی
سهشنبه 31 تیر 1393 21:30
بر سر مژگان یار من مزن انگشت آدم عاقل به نیشتر نزند مشت پرده چو باد صبا ز روی تو برداشت ریخت به خاک آبروی آتش زرتشت پیش لبت جان سپردم و به که گویم بر لب آب حیات، تشنگیم کشت پشت مرا اگر غمت شکست، عجب نیست بار فراق تو، کوه را شکند پشت خون مرا چشم جادوی تو نمیریخت از پی قتلم لبت به شیر زد انگشت مغبچگان، پای از نشاط...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 20 - چشم نرگس
سهشنبه 31 تیر 1393 21:29
غم درآمد ز درم چون ز برم یار برفت عیش و نوش و طربم، جمله به یکبار برفت بنوشتم چو ز بی مهریت ای مه، شرحی آتش افتاد به لوح و، قلم از کار برفت خواست نرگس که به چشم تو کند همچشمی نتوانست، سر افکنده و بیمار برفت مگر از روی تو، بلبل سخنی گفت به گل که بزد چاک گریبان و، ز گلزار برفت؟ چهره زرد من، از هجر رخت گلگون شد بسکه خون...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 21 - آتشی در خرمن
سهشنبه 31 تیر 1393 21:28
عشق آمد و امن جانم گرفت شحنهٔ شوقم گریبانم گرفت عشوهای فرمود چشم کافرش زاهد دین گشت و ایمانم گرفت رشته ای در کف ز زلف سر کشش گرچه مشکل آمد آسانم گرفت آفتابی گشت تابان در مهش تحت و فوق و کاخ و ایمانم گرفت از شراره آه و برق سینه سوز آتشی در خرمن جانم گرفت بس ز گلها بیوفائی دیده ام خیمهٔ گل از گلستانم گرفت چون صبوحی...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 22 - تعبیر خواب
سهشنبه 31 تیر 1393 21:26
خواب دیدم که همی خون ز کنارم میرفت رفت تعبیر که از قلب فگارم میرفت به هوای سر زلفین خم اندر خم او از کف صبر و وفا رشتهٔ تارم میرفت شام هجران تو، از اوّل شب تا به سحر خون دل متصل از دیده قرارم میرفت دوش میرفت چو جان از برم و از پی او تاب و آرام دل و قلب فگارم میرفت تا دم صبح، مرا از اثر فکر و خیال چون حوادث سر شب...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 23 - دام و دانه
سهشنبه 31 تیر 1393 21:24
دلی که در خم زلف، شانه میطلبد چو طایری است که شب، آشیانه میطلبد ز شوق خال تو، دل میتپد در آن خم زلف حریص بین، که به دام است و، دانه میطلبد دلم به خانه خرابی خویش میگرید چو بهر زلف تو مشّاطه شانه میطلبد ز بهر کشتنم این بس که دوستدار وی ام دگر چرا پی قتلم، بهانه میطلبد چو مفلسی است که خواهد ز ممسکی نعمت کسی که...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 24 - نظاره
سهشنبه 31 تیر 1393 21:23
جلوهٔ روی تو آفتاب ندارد نشئهٔ ماء تو را شراب ندارد طرّه مده پیچ و تاب، باز کن از هم غالیه آنقدر پیچ تاب ندارد زلف تو بر روی تو بود، عجبی نیست هر بچه ای ز آتش، اجتناب ندارد ما همه دیوانهٔ توئیم، که مجنون روز جزا پرسش و حساب ندارد پیر و جوان عاشق جمال تو هستند عشق، تخصّص به شیخ و شاب ندارد عاشقی آموز از جمال نکویان عشق...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 25 - شب هجران
سهشنبه 31 تیر 1393 21:22
دیده در هجر تو شرمندهٔ احسانم کرد بس که شبها گهر اشک بدامانم کرد عاشقان دوش ز گیسوی تو دیوانه شدند حال آشفتهٔ آن جمع پریشانم کرد تا که ویران شدم آمد به کفم گنج مراد خانهٔ سیل غم آباد که ویرانم کرد شمّهای از گل روی تو به بلبل گفتم آن تُنُک حوصله رسوای گلستانم کرد داستان شب هجران تو گفتم با شمع آنقدر سوخت که از گفته...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 26 - سفر با او
سهشنبه 31 تیر 1393 21:21
بی شاهد و شمع و شکر و می، چه توان کرد؟ بی بربط و طنبور و دفّ و نی، چه توان کرد؟ سر کرد قدم در طلب او به ره عشق این مرحله را گر نکنم طی، چه توان کرد؟ بردار یکی توشه که هنگام عزیمت با داشتن جام جم و کی، چه توان کرد؟ امروز که از حاصل عشقت نزدم دم فردا بتو گوید که کجا؟ هی! چه توان کرد؟ ای نخل خرامان برسی در ثمر آئی باشد...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 27 - بهانه
سهشنبه 31 تیر 1393 21:19
دلبر به من رسید و جفا را بهانه کرد افکند سر به زیر، حیا را بهانه کرد آمد به بزم و، دید من تیره روز را ننشست و رفت، تنگی جا را بهانه کرد رفتم به مسجد از پی نظارهٔ رخش بر رو گرفت دست و، دعا را بهانه کرد آغشته بود پنجهاش از خون عاشقان بستن به دست خویش حنا را بهانه کرد خوش میگذشت دوش صبوحی به کوی او بر جا نشست و، شستن...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 28 - زخم و مرهم
سهشنبه 31 تیر 1393 21:18
تا صبا شانه بر آن زلف خم اندر خم زد آشیان دل صد سلسله را، برهم زد تابش حسن تو در کعبه و بتخانه فتاد آتش عشق تو، بر محرم و نامحرم زد تو صنم قبلهٔ صاحب نظرانی امروز که زنخدان تو آتش به چه زمزم زد حال دلسوختهٔ عشق، کسی میداند که به دل، زخم تو را در عوض مرهم زد خجلت و شرم، به حدّیست که در مجلس دوست آستین هم نتوان بر مژهٔ...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 29 - دل گمشده
سهشنبه 31 تیر 1393 21:15
گرهای از خم آن زلف چلیپا وا شد هر کجا بود، دل گمشدهای پیدا شد گر به آهوی ختا، نسبت چشمت دادیم گنه از جانب او نیست، خطا از ما شد گندم خال تو در خُلد، ره آدم زد زلف شیطان صفتت راهزن حوا شد ترک چشمان تو مستند و، دو شمشیر به دست از دو بد مست یکی شهر پر از غوغا شد سخن از لعل تو، هر جا که روم میشنوم این چه سرّیست که در...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 30 - غوغای محشر
سهشنبه 31 تیر 1393 19:21
نه تنها بندهٔ بالای موزونت صنوبر شد علم شد، سردوبان شد، نیشکر شد، نخل نوبر شد نه تنها گل ز نرمی شرمگین شد پیش اندامت کتان شد، پرنیان شد، حلّه شد، دیبای اخضر شد نه تنها شور بر پا شد که دوش از بزم ما رفتی بلا شد، فتنه شد، آشوب شد، غوغای محشر شد نه تنها یاسمن شد سخرهٔ سیمین بنا گوشت سمن شد، نسترن شد، لاله شد، نسرین صد پر...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 31 - چشمه، دریا، قطره …
سهشنبه 31 تیر 1393 19:20
حلقه حلقهٔ زلفش، تا ز باد لرزان شد باد شد عبیر افشان، نرخ مشک ارزان شد هم ز گردش چشمش حال ما دگرگون شد هم ز حلقهٔ زلفش، جمع ما پریشان شد مشکل مرا ای دل بود نقطهای موهوم چون دهان او دیدم، مشکل من آسان شد شیخ شد به کیش عشق، دین خود بداد از دست گمرهی به ره آمد، کافری مسلمان شد زلف را به رخ افشان کرد و صبح ما تاریک کفر...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 32 - خمخانه حق
سهشنبه 31 تیر 1393 19:18
شام هجران مرا صبح نمایان آمد محنت آخر شد و اندوه به پایان آمد نفس باد صبا باز مسیحائی کرد مگر از زلف خم در خم جانان آمد شکر ایزد که دگر بار، به کوری رقیب دلبرم شاد رخ و خرّم و خندان آمد عجبی نیست گرم از کرم پیر مغان رنج راحت شد و هم درد به درمان آمد گر چه بسیار چشیدی ستم ز هر فراق دلبر شاد به بزمت شکرستان آمد ساقیا!...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 33 - همت مردانه
سهشنبه 31 تیر 1393 19:15
ای خوش آنانکه قدم بر در میخانه زدند بوسه دادند لب ساقی و پیمانه زدند به حقارت منگر باده کشان را، کاین قوم پشت پا بر فلک از همّت مردانه زدند خون من باد حلال لب شیرین دهنان که به کار دل من، خندهٔ مستانه زدند جانم آمد به لب امروز، مگر یاران دوش قدح باده به یاد لب جانانه زدند؟ مردم از حسرت جمعی که از آن حلقهٔ زلف سر زنجیر...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 34 - صید دل
سهشنبه 31 تیر 1393 19:11
دلبرم گر به تبسّم لب خود باز کند کی مسیحا به جهان دعوی اعجاز کند؟ دین و دل، هر دو به یکبار به تاراج برد در صف سیمبران گر سخن آغاز کند! رونق مهر و قمر افکند از اوج فلک زلف شبگون، رخ مه رو، اگر ابراز کند ببرد صبر و شکیبم اگر آن لُعبت ناز بهر صید دل من، حمله چنان باز کند! خلّج و تبّت و چین است مگر منظر او کاین چنین دلبری...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 35 - بازار سنبل
سهشنبه 31 تیر 1393 19:08
ترک من، چون حلقهٔ مشکین کاکل بشکند لاله را دلخون کند، بازار سنبل بشکند ور خرامان سرو گلنارش کند میل چمن سرو را از پا در اندازد، دل گل بشکند تا هلال ابروی جانان ز چشمم دور شد اندر این ره، سیلها باشد که صد پل بشکند چون نسیم صبحگاهی پردهٔ گل بردرد خار غم اندر دل مجروح بلبل، بشکند ای صبوحی سرّ و حدت را، ز دست خود مده تا...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 36 - چشم هندو
سهشنبه 31 تیر 1393 19:06
یاد از آن روزی که کس را ره در این محضر نبود ما و دل بودیم و غیر از ما کس دیگر نبود آشنا با لعل جانبخش تو هر شب تا سحر وقت مستی جز لب ما و لب ساغر نبود زلف جادویش چنین جادوگری بر سر نداشت چشم هندویش چنین طرّار و وحشیگر نبود جز زبان شانه و دوست من و باد صبا دست کس با زلف مشکین تو بازیگر نبود چهر زرد و اشک گلگونم بها و...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 37 - ماجرای دل
سهشنبه 31 تیر 1393 19:03
گفته بودی که بیائی، غمم از دل برود آنچنان جای گرفته است که مشکل برود پایم از قوت رفتار، فرو خواهد ماند خنک آن کس که حذر کرد، پی دل برود گر همه عمر، نداده است کسی دل به خیال چون بیاید به سر کوی تو، بیدل برود کس ندیدم که در این شهر، گرفتار تو نیست مگر آنکس که به شب آید و غافل برود ساربان! تند مران، ورنه، چنان میگریم...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 38 - تلخ و شیرین
سهشنبه 31 تیر 1393 19:01
گر ز درم آن مه دو هفته درآید بخت جوان، وقت پیریم به سر آید گر بر غلمان برند صفحهٔ رویش حور بهشتی چو دیو در نظر آید پای اگر مینهی، به دیدهٔ من نه سرو خوش است از کنار جوی برآید تلخ مگو، رخ ترش مکن که از آن لب هر چه بگویی تو تلخ، چون شکر آید در سفر عشق نیست غیر خطر هیچ خوش بودم هر چه زین سفر بسر آید میکشیام گه به سوی...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 39 - مژدۀ دیدار
دوشنبه 30 تیر 1393 16:53
به گوشم مژدهای آمد که امشب یار میآید به بالین سرم آن سرو خوشرفتار میآید کبوتر وار، دل پر میزند در مجمر حسنش چنان تسکین دلم کان آتشین رخسار میآید همی در انتظارم، کی شود یارم ز در، داخل به مهمانی برم با حشمت بسیار میآید فضای این جهان از عطر گل پر گشته و گویا نگار من همی با زلف عنبر بار میآید مشو غمگین صبوحی گر...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 40 - نقاش تقدیر
دوشنبه 30 تیر 1393 16:52
سالها قد تو را خامهٔ تقدیر کشید قامتت بود قیامت که چنین دیر کشید خواست رخسار تو با زلف گره گیر کشد فکرها کرد که باید به چه تدبیر کشید مدتی چند بپیچید به خود و آخر کار ماه را از فلک آورد و به زنجیر کشید جای ابروی تو نقاش، پس از آهوی چشم تا به بازیچه نگیرند دم شیر کشید بعد چشم تو، مصوّر چو به ابرو پرداخت شد چنان مست که...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 41 - نقش تو
دوشنبه 30 تیر 1393 16:51
آنکه رخسار تو با زلف گره گیر کشید فکرها کرد که باید به چه تدبیر کشید مدّتی چند بپیچید بخود آخر کار ماه را از فلک آورد بزنجیر کشید خامه میخواست که مژگان ترا بردارد راست بر سینهٔ عشاق تو صد تیر کشید چون بیاراست بدان حُسن دلاویز تُرا قلم اندر کف نقّاش تو تکبیر کشید گردش خامه تقدیر غرض نقش تو بود کز ازل تا به ابد این...