خانه
عناوین مطالب
تماس با من
چَکامه خوان
شعر و دکلمه - ارغنون دل
چَکامه خوان
شعر و دکلمه - ارغنون دل
نظرسنجی
شما چـه اشعاری را برای دکـلـمه، بیشتر می پسندید؟
اشعار نو
اشعار کلاسیک
ثبت نظر
جستجو
Powered by Blogsky
شاطر عباس صبوحی » غزلیات
گرفتاران
: پدر، خواهد ببرّد زلفکان چون کمندش را
خاطره
: گل شکفت و آن گل رخسار یاد آمد مرا
غم آزادی
: تا به دام غمش آورد خدا، داد مرا
آرزو
: اگر روزی بدست آرم سر زلف نگارم را
مسوزان
: ایا صیّاد رحمی کن، مرنجان نیمجانم را
تبّری
: تا پریشان به رُخ آن زلف سمن ساست تو را
جستجو
: چه خونبها به از این کشتگان کوی تو را
بیداری ما
: نیست او را سر موئی سر سودائی ما
شوق جمال
: صبر و قرارم دگر به یک نظر امشب
نقش خود
: مکن دریغ ز من ساقیا شراب امشب
گل بادام
: سُرخ و بیجادۀ رخ و تازه لب از باده و مست
دل گمشده
: عشقت آتش بدل کس نزند تا دل ماست
نقطه خال تو
: روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
پریزاد
: تا مرا عشق تو، ای خسرو خوبان به سر است
نیاز
: تا چند پیش ناز تو باید نیاز کرد
رخ زیبا
: توتیای دیدۀ عشّاق خاک پای تست
سودای دوست
: رفت دلم همچو گوی، در خم چوگان دوست
اشک بیقراری
: در این زمانه نه یاری، نه غمگساری هست
تشنگی
: بر سر مژگان یار من مزن انگشت
چشم نرگس
: غم درآمد ز درم چون ز برم یار برفت
آتشی در خرمن
: عشق آمد و امن جانم گرفت
تعبیر خواب
: خواب دیدم که همی خون ز کنارم میرفت
دام و دانه
: دلی که در خم زلف، شانه میطلبد
نظاره
: جلوۀ روی تو آفتاب ندارد
شب هجران
: دیده در هجر تو شرمندۀ احسانم کرد
سفر با او
: بی شاهد و شمع و شکر و می، چه توان کرد
بهانه
: دلبر به من رسید و جفا را بهانه کرد
زخم و مرهم
: تا صبا شانه بر آن زلف خم اندر خم زد
دل گمشده
: گرهای از خم آن زلف چلیپا وا شد
غوغای محشر
: نه تنها بندۀ بالای موزونت صنوبر شد
چشمه، دریا، قطره ...
: حلقه حلقۀ زلفش، تا ز باد لرزان شد
خمخانه حق
: شام هجران مرا صبح نمایان آمد
همت مردانه
: ای خوش آنانکه قدم بر در میخانه زدند
صید دل
: دلبرم گر به تبسّم لب خود باز کند
بازار سنبل
: ترک من، چون حلقۀ مشکین کاکل بشکند
چشم هندو
: یاد از آن روزی که کس را ره در این محضر نبود
ماجرای دل
: گفته بودی که بیائی، غمم از دل برود
تلخ و شیرین
: گر ز درم آن مه دو هفته درآید
مژدۀ دیدار
: به گوشم مژدهای آمد که امشب یار میآید
نقاش تقدیر
: سالها قد تو را خامۀ تقدیر کشید
نقش تو
: آنکه رخسار تو با زلف گره گیر کشید
آتش سینه
: پرده تا باد صبا از رخ جانانه کشید
خواب آلودگان
: کی روا باشد که گردد عاشق غمخوار، خوار
صید غرقه در خون
: شوم من گرچه صید غرقه در خون گشتۀ ترکش
نگران روی او
: چنان سدّی ز چین بسته است آن زلفین گیسویش
زلف و خال
: ای خواجه چشم من همه سوی خط است و خال
اشتیاق جمال
: شبی بخواب زدم بوسه بر لبش بخیال
شیفتۀ شیدایی
: ز عشق روی تو، چون بلبل از گل
توبه شکستم
: پیوسته من از شوق لب لعل تو مستم
آوازۀ عاشقی
: تا بوسه از آن لعل دلآرام گرفتم
حلقۀ زلف
: تا در آن حلقۀ زلف تو گرفتار شدم
دلبر فرزانه
: طالب طرّه خم در خم جانانه شدم
پریدن از آشیانه
: ترنج غبغب آن یوسف عزیز چو دیدم
سرخوشم
: خوش میکشد بسوی تو این عشق سرکشم
شاطر عشق
: من اگر رندم و قلّاشم، اگر درویشم
هله
: صبر در عشق تو جانا هله تا چند کنم
جام جهان بین
: وقت آن شد که سر خویش، من از غم شکنم
پرده های راز
: دو چشم مست تو، خوش میکشند ناز از هم
مبدأ برهان
: بار دگر به کوچۀ رندان گذر کنیم
گوهر
: وقت آنست که از خانه به بازار شویم
گلگون قبا، خونین کفن
: از حسرت شمع رخت، افتاده در طرف چمن
بیدل حیران
: توئی در ملک جان، جان و چه جانی؟ جان مهرویان
رقیب
: ره دل را بتا، زان شوخ چشم مست رهزن زن
زبونی دل
: در خم زلف تو، پابند جنون شد دل من
تماشا
: آسمان گر ز گریبان، قمر آورده برون
آیهٔ رحمت
: غبار نیست که بر گرد عارض ترش است این
تمنّا
: زلفت از سنبل تر سر زده بر طرف چمن
نکته به نکته، مو به مو
: فصل بهار شد، بیا تا به خُم آوریم رو،
خیال تو
: از حالت چشم تو مرا بیم گرفته
گره مار به مار
: به اختیار زدم دل به زلف یار، گره
دقیقه، دقیقه
: غمت شود به دل من فزون، دقیقه دقیقه
زلف و شانه
: بر جان، شرار عشفت، خوش میکشد زبانه
گل شببو
: دلبرا بر روی ماهت این پریشان مو است داری
باز، دل میبری ...
: ای که صد سلسله دل، بسته به هر مو داری
وطن تو
: دلم فتاده بر آن زلف پرشکن که تو داری
شاطر عباس
صبوحی
شعر
دکلمه
فرح ناز
فرح ناز
سهشنبه 31 تیر 1393 ساعت 22:01
21
1
...
5
6
صفحه
7
8
9
...
21