چَکامه خوان

شعر و دکلمه - ارغنون دل

چَکامه خوان

شعر و دکلمه - ارغنون دل

رهی معیری » غزلها - جلد چهارم - 9 - یار دیرین



به سوی ما گذار مردم دنیا نمی افتد

کسی غیر از غم دیرین به یاد نمی افتد


ز بس چون غنچه از پاس حیا سر در گریبانم

نگاه من به چشم آن سهی بالا نمی افتد


به پای گلبنی جان داده ام اما نمی دانم

که می افتد به خاکم سایه گل یا نمی افتد


روی هر ذره خاکم به دنبال پریرویی

غبار من به صحرای طلب از پا نمی افتد


نصیب ساغر می شد لب جانانه بوسیدن

رهی دامان این دولت به دست ما نمی افتد