چَکامه خوان

شعر و دکلمه - ارغنون دل

چَکامه خوان

شعر و دکلمه - ارغنون دل

رهی معیری » غزلها - جلد چهارم - 12 - آیینه روشن



ز کینه دور بود سینه ای که من دارم

غبار نیست بر آیینه ای که من دارم


ز چشم پر گوهرم اخترام عجب دارند

که غافلند ز گنجینه ای که مندارم


به هجر و وصل تاب آرمیدن نیست

یکیست شنبه و آدینه ای که من دارم


سیاهی از رخ شب می رود ولی از دل

نمی رود غم دیرینه ای که من دارم


تو اهل درد نه ای ورنه آتشی جانسوز

زبانه می کشد از سینه ای که من دارم


رهی ز چشمه خورشید تابناک تر است

به روشنی دل بی کینه ای که من دارم